صدای گریه ی نوزاد تازه متولد شده، معنای عمیقی دارد. او که در آغاز سفربزرگ و دشوار زندگی خود در این جهان، سیلی سرد و گیج کننده ی تجربه ای هولناک را بر تن نازک خود حس می کند، در فقدان امن ترین و گرمابخش ترین پیوند ممکن زاری می کند، و این در حالی است که این صدای دردناکِ از عمق جان، برای مادر نوید بخشِ به دنیا آمدن نوزادی زنده است.
به دست آوردن و به دنبال آن فقدان، که با تولد آغاز می شود، تکراری ترین تجربه ی دردناکی است که بشر همواره با آن مواجه می شود و نا امیدانه سعی در گریز از اندوه این فقدان های متعدد دارد؛ از دست دادن امنیت، روابط، معصومیت، ناآگاهی و انرژی های جسمانی گوشه ای از این فقدان های بشری هستند.
در واقع فقدان در قلب شرایط انسانی قرار دارد، اگر به اندازه کافی عمر کنیم، هرکس را که برایمان عزیز است، از دست خواهیم داد و اگر به اندازه کافی عمر نکنیم، آن ها ما را از دست می دهند.
چنانچه جیمز هالیس در کتاب مرداب روح می گوید:
“ثبات زندگی در گذرا بودن آن جای گرفته است و پذیرش این حقیقت برای رشد آگاهی ضروری است. همان نیروی زندگی بخشی که سبزه ها را می رویاند، انرژی طبیعت را شعله ور می کند و مانند
فتیله ی دینامیت می سوزاند و نابود می کند. آنچه تغییر ناپذیر است “مرگ” است. پذیرش زندگی مستلزم پذیرش آن نیرویی است که از خود تغذیه می کند و نابود می شود. . . تغییر نکردن برخلاف نیروی حیات است و خود مرگ می باشد.”
تجربه ی این نیرویی که می رویاند و همزمان به سوی مرگ پیش می برد، سرآغاز رسیدن به خردی است که پی به راز وحدت زندگی – مرگ و وابستگی – فقدان برده است و چنین خردی با نیاز من برای کنترل کردن به خاطر به دست آوردن امنیت مقابله می کند و او را به سوی تعالی می برد.
” نکته ی قابل تامل در این میان آن است که تجربه ی فقدان و از دست دادن، زمانی اندوهبار می شود که چیز ارزشمندی در زندگی ما وجود داشته باشد و در واقع اگر تجربه ی دردناک از دست دادن نداشته باشیم، به این معنا ست که هیچ چیز ارزشمندی در زندگی مان وجود ندارد. با رنج بردن از این تجربه، ارزش چیزی را که به ما عطا شده است درک می کنیم. هنگامی که عزیزی را از دست می دهیم، باید برایش سوگواری کنیم و در عین حال آگاهانه آنچه را که از او درونی کرده ایم گرامی بداریم.
ما با آگاه شدن از نقشی که عزیزان از دست رفته در زندگی ما داشته اند و به کارگیری آن ارزش ها در اقدامات آتی زندگی، به بهترین وجه این عزیزان ر اگرامی می داریم. این شیوه، تبدیل مناسب فقدان در این زندگی فانی است. چنین تبدیلی انکار نیست، بلکه تحول است. هر چیزی که درونی شده باشد هرگز گم نمی شود . . . هر چیز واقعی که مهم و تاثیر گذار بوده است، هیچ گاه از دست نمی رود و شخص فقط با رها کردن توهم کنترل می تواند به راستی از اندوه فقدان رها شود و آن ارزش را گرامی بدارد.”
در لحظات تجربه ی اندوهبار فقدان ها، فرصتی پیش می آید که به روشنی پی به فانی بودن همه چیز و قدرت اندکمان برای نگه داشتن آنچه که متعلق به ما بوده است، ببریم.
این معنا به خوبی در کتاب جولین بارنز به نام “عکاسی، بالن سواری، عشق و اندوه” بیان شده است؛ عکاسی در واقع تلاش مایوسانه بشر است برای جاودان کردن یک لحظه ی خوشی و یک لحظه ی عشق وشادی در جهانی سراسر گذرا و نشانی است از تلاش من برای حفظ آنچه دوست می دارد و به آن عشق می ورزد، اما سوال این است آیا با همه ی اندوهی که عشق به همراه دارد، حاضر هستیم بازهم سوار بالن عشق شویم و به همراه تجربه ی آزادی و لذت پرواز، بیم سقوط و فرود در مرداب اندوه را به جان بخریم؟
خیانت و اندوه خیانت
تجربه ی خیانت هم در واقع تجربه ی نوعی از فقدان و از دست دادن است. در خیانت آنچه از دست
می رود، اعتمادی معصومانه در رابطه است.
اما این نوع از فقدان تنها در روابط انسانی نیست که تجربه می شود، گاهی ما خیانت را در سطحی کیهانی تجربه می کنیم. تصورات من و خیالات شخصی در مورد خداوند می تواند ضربه های سنگینی را در بر داشته باشد. در واقع ناهمخوانی میان تصورات من و محدودیت های واقعی زندگی، نوعی خیانت کیهانی به شمار می رود. زمانی که دریابیم جهان باعظمتِ پر از رمز و راز ملزم به پاسخگویی به ما به عنوان یک مهره دار بی اهمیت بر روی یک سنگ سرگردان در یک سیاره ی بی اهمیت نیست، لحظه ی دردناکی است که طعم خیانت کیهانی را می چشیم.
ما در دنیای نگران کننده ی پر از ابهام و سرگردانی، نیاز به محافظت داریم و نیاز کودک به والدینِ محافظ را به این جهان بی تفاوت فرافکن می کنیم.
آلدو کاروتنوتو در کتاب شور عشق، رنج هجران گفته است:
ما فقط توسط کسانی که به آنها اعتماد داریم فریب می خوریم. با این حال باید به آنها اعتماد داشته باشیم. شخصی که اعتماد نداشته باشد و از ترس خیانت، عشق نورزد، بی شک از این عذاب ها معاف خواهد شد، اما نمی داند که از چه چیزهای دیگری محروم شده است.
نیاز کودکان به محافظت و عشق، اغلب مورد خیانت واقع می شود و هرچه “خیانت” به معصومیت، اعتماد و باور بزرگ تر باشد احتمال بیشتری می رود که کودک در بزرگسالی به دنیا اعتماد کمتری کند. تجربه ی عمیق خیانت، منجر به پارانویا، یعنی تعمیمی فقدان می شود و فرد سعی می کند در کوچک ترین اتفاقات، مدرک خیانت پیدا کند، چنین فردی در واقع یک بار و برای همیشه مورد خیانت واقع شده است.
در همه ی ما تا اندازه ای افکار پارانویا وجود دارد، زیرا همگی ما از دنیا، شرایط زندگی و نیز از کسانی که به آنها اعتماد کرده ایم، زخم خورده ایم. جیمز هالیس معتقد است:
“هنگامی که کودکی از طریق نادیده گرفته شدن یا بدرفتاری والدین، عمیقا مورد خیانت واقع می شود، در بزرگسالی یا با کسی ارتباط برقرار می کند که خیانت را تکرار می کند – این الگو “تشکیل واکنش” یا “پیش گویی صادقانه” نام دارد- یا از صمیمیت با دیگران اجتناب می کند، به این امید که از آسیب مجدد جلوگیری کند. در هر دوحالت میراث جراحت گذشته، بر انتخاب های زمان حال غلبه می کند و فرد هنوز توسط گذشته تعریف می شود.”
بخشودن خیانت به ویژه اگر عمدی باشد از همه دشوار تر است. اما بخشش تنها حرکتی است که می تواند ما را از زنجیر های گذشته رها سازد تا برده ی زخم خورده ی گذشته باقی نمانیم.
ما در برابر خیانت واکنش های متفاوتی نشان می دهیم:
ما اغلب زمانی که مورد خیانت واقع می شویم خود را منزوی می کنیم. کسی که از او انتظارات خاصی داشتیم، اکنون متهم است و تصورات بنیادین مان متزلزل شده اند. در این حالت، امکان رشدِ قابل توجهی وجود دارد. ما می توانیم از زخم هایمان درس بگیریم، اما اگر این کار را نکنیم آنها را به صورتی دیگر و در جایی دیگر تکرار می کنیم و یا خود را با زخم هایمان یکی می پنداریم و در گذشته اسیر می مانیم.
خشم حاصل از مورد خیانت واقع شدن، وسوسهی انتقام را در وجود ما زنده می کند، اما انتقام مانع گسترش آگاهی می شود و علاوه بر آن فرد را به گذشته وابسته نگه می دارد. کسی که در دام انتقام اسیر می شود، اندوه خود را مجاز می داند و تا ابد قربانی می ماند و سراسر زندگی را از دست می دهد.
اما گاهی فرد در مواجهه با خیانت، به اشکال مختلف دست به انکار می زند تا در برابر احساس زخم خوردگی مقاومت کند، اما او در واقع در برابر رشدی مقاومت می کند که این شرایط برای او فراهم کرده بود.
اما سومین واکنش در برابر خیانت، تعمیم دادن این تجربه است و موجب می شود فرد در زنجیری اسیربماند که دامنه ی آن، سوء ظن و اجتناب از صمیمیت تا پارانویا را در بر می گیرد.
“خیانت ما را به سوی رشد فردیت می کشاند. اگر خیانت به معصومیت وجودی ما باشد، به سوی آغوش خرد بزرگ تری از دنیا کشیده می شویم که موضوع آن وابستگی و فقدان است. اگر خیانت نسبت به وابستگی ما باشد به مواجهه با جایی کشیده می شویم که دوست داریم کودک بمانیم. اگر خیانت از سوی یک موجود آگاه نسبت به موجودی دیگر باشد، به رنج درآغوش کشیدن اضدادی کشیده می شویم که نه تنها در خیانت بلکه در خود ما نیز یافت می شود. در هر حال اگر در گذشته و تهمت متقابل باقی نمانیم، رشد می کنیم و پیچیده تر و آگاه تر می شویم.”
” تلخ ترین دارو در خیانت، شاید این باشد که سال ها بعد بر خلاف میل باطنی خود تشخیص می دهیم که ما بخشی از حرکتی بودیم که به خیانت منتهی شد. اگر بتوانیم این داروی تلخ را بنوشیم درک وسیع تری از سایه ی خود به دست می آوریم.”
نامید که غایت مند و یکپارچه است، هم هدف و هم وسیله است. روح آنگاه فرآیند اسرار آمیزی می شود که به واسطه ی آن حرکت به سوی معنا را تجربه می کنیم.
هدف از رشد فردیت چنانکه عده ای می پندارند تمرکز بر علایق خود همانند خود شیفتگان نیست، بلکه اهداف بزرگتری دارد که با پذیرفتن همه ی اجزای زندگی امکان پذیر می شود. هدف از رشد فردیت، تمامیت یافتن و کامل شدن است نه رسیدن به خوشبختی.
فرآیند رسیدن به کمال سقوط های دردناکی را در بر دارد که روح بارها بر من بی میل تحمیل می کند. به رغم برتری روح، من که وحشت زده و سرگردان است، اعتنا نمی کند، به سرکوب می پردازد و از مرداب ها می گریزد. با این حال بخش عمده ای از عمر ما در چنین مناطقی سپری می شود وقسمت مهمی از زندان روان رنجوری در امتناع از پذیرش و برخورد با چنین مناطقی نهفته است.
یونگ اظهار می داشت او علت روان رنجوری را نه در گذشته، بلکه در زمان حال جست و جو می کند:
” من می پرسم وظیفه ی گریز ناپذیری که بیمار در انجام آن موفق نمی شود چیست؟”
این وظیفه می تواند پذیرش مسوولیت زندگی درونی و بیرونی خود، کمی برخورد صادقانه ی بیشتر با سایه ی خود و اندکی سفر عمیق تر به جاهایی که نمی خواهیم به آن جا ها سرک بکشیم باشد.
با این حال همه ی احوال مرداب ها داراری یک هدف روحی هستند و وظیفه ی ما آن است که آن ها را زندگی کنیم، سرکوبشان نکرده و آن ها را به دیگران فرافکنی نکنیم. اگر با آنچه در درون ماست مواجه نشویم آن را به صورت رفتاری ناهنجار درک می کنیم.
” هرجا که از رفتن مشتاقانه به آن اجتناب کنیم، دیر یا زود به آنجا کشیده می شویم. “
جیمز هالیس در کتاب مرداب روح که در مجموعه مقالاتی سعی در تشریح آن دارم، از دردها و رنج های بشر سخن می گوید و هدفش برانگیختن تعمق و توافق خواننده برای دیدار آگاهانه از این مرداب ها است.
شاید این سخن منسوب به شمس خطاب به مولانا حسن ختامی برای این مقدمه باشد
مولانا شمس را گفت: پس زخم هایمان چه؟
شمس پاسخ داد: نور از محل آن ها وارد می شود.
منبع: کتاب مرداب روح
گردآورنده: الهه تاجیک، دانش آموخته یونگ نگار
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 5 / 5. تعداد نظرات: 2
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
0 پاسخ به “اندوه خیانت و فقدان”
موضوع بسيارمهم وشايعى را مورد بررسى قرار داديد كه با نگاه آگاهانه به آن ، درك اين اتفاق و عكس العمل به آن و ساختن گنج از اين رنج و توقف تكرار آن را ممكن مى سازيد. با تشكر از تلاش شما براى توسعه آگاهى