سورئالیسم و ضمیرناخوداگاه، هنر زبان ناخوداگاه
همه چیز از دهه دوم قرن بیستم شروع شد.درست زمانی که از یک سو اکتشافات و اختراعات جدید شوق بدیعی در انسان ها به وجود آورده بود و حکایت از چشم اندازی هیجان انگیز داشت و از طرف دیگر ویرانی های به جا مانده از جنگ جهانی اول شوک بزرگی به مردمانی که فکر میکردند متمدن ترین هستند، وارد کرده بود اضطراب، هرج و مرج، نومیدی و از همه مهمتر وحشت بیشترین چیزهایی بودند که مردم با آنها سر و کله میزدند.
اولین کسانی که این موج جهانی متاثرشان کردند قاعدتا متفکران، نویسندگان و از همه مهمتر هنرمندان بودند و حالا این سوال را داشتند که بعد از اتفاقات آیا همچنان چیزی برای یافتن و کشف کردن وجود دارد؟
این سوال نه به شکل قهرمانانه یا در قالب انقلاب بلکه بیشتر به شکل عصیان و اعتراض در آثار مختلف متجلی شد و این تولد مکتبی به نام دادائیسم شد که شاید واضح ترین توضیح برای چیستی آن را در بخشی از بیانیه ریبمون_دسنی میبینیم:
«دیگر نه نقاش هارا میخواهیم، نه ادیان را، نه موسیقی دان ها را، نه مجسمه سازهارا، نه مذاهب را، نه جمهوری خواهان را، نه سلطنت طلبان را، نه امپریالیست هارا ، نه آنارشیست ها را، نه سوسیالیست ها را، نه بلشویک ها را، نه سیاستمداران را، نه پرولتاریا را، نه دموکرات هارا، نه ارتش هارا، نه پلیس را، نه وطن را، دیگر از همه این حماقت ها به تنگ آمده ایم. دیگر هیچ، هیچ ، هیچ، هیچ.»
درواقع از نظر دادائیسم نقاب از چهره دنیا افتاده بود و تمام حقایقی که تا پیش از این ارزشمند نامیده میشد اینک مسخره جلوه میکرد. عقیده آنها این بود که هرنظامی که پیش از این بوده باید ویران شده و بار دیگر به شیوه خاص آنها سرهم بندی شود. اما مسلما این طرز تفکر نفدهای زیادی را به همراه داشت تا اینکه بالاخره یکی از اعضای همین مکتب به نام آندره برتون به نقد دادائیسم پرداخت و در سال 1924 اولین بیانیه رسمی مکتب جدیدی به نام سورئالیسم رادر پاریس ارائه داد.
اما برتون چه خلایی در دادائیسم دید و چرا مکتب جدیدی را تاسیس کرد؟
آندره برتون زمانی که به مدرسه میرفت تحت تاثر سمبولیست ها شعرهایی میگفت و همانطور که اشاره شد بعدتر در جنبش دادائیسم نیز جزو اعضای مهم و تاثیرگذار بود و به همین دلیل تا به امروز هم به عنوان یک نقاش، نویسنده، شاعر و منتقد شناخته میشود اما چیزی که او را از یک پیشرو تبدیل به رهبر مکتب سورئالیسم کرد این است که آندره یک پزشک بود و در سال 1915 به عنوان روانپزشک به خدمت نظام درآمد.
در همین زمان بود که او به مطالعه و تحقیق در آرای فروید پرداخت و نظریه فروید درارتباط با ناخودآگاه و کارکردهایی که دارد توجه او را به خود جلب کردم موازی با این اتفاق او با هنرمند نامتعارفی به نام ژاک واشه نیز آشنا شد که اتفاق مهم دیگری در زندگی اوست. در سال 1919 برتون به جنبش دادائیسم پیوست اما بعد از گذشت زمان کمی متوجه شد در دادائیسم همه چیز را نفی میکند و اثر مثبتی به همراه ندارد. از طرف دیگر فهمیدن اینکه ناخودآگاه چه تاثیر انکارنشدنی ای در خلق اثر هنری دارد برتون را متقاعد کرد که نیاز به رویکردی جدید برای درک این سازوکار را با معرفی سورئالیسم انجام دهد
هنر زبان ناخوداگاه است
سورئالیسم ادعا دارد که زمانی هنرمند بیشترین بهره از خلاقیت را میبرد و زمانی صادقانه دست به آفرینش اثر هنری میزند که به تراوشات ناخودآگاه خود بیش از منطق و تفکر عینی اعتنا کند.تا جایی که برتون بیان کرد هدف هنر همانا آشکار کردن امور غیرعقلانی، حیرت انگیز و خیالی است و این زمانی محقق میشود که اجازه دهیم ناخودآگاه چیزی را که مدنظر دارد خلق کند.
سورئالیسم پا بر قوانین و چهارچوب هایی که تمدن بر خودآگاه ما تحمیل کرده میگذارد و واقعیتی فرای آنچه به ظاهر میبینیم را نمایش میدهد.سورئالیسم واقعیتی را که به آن عادت داریم فرو میریزد تا واقعیتی تازه سر برآورد و این واقعیت در زبان فروید و به شکل کلی روانکاوی همان محتویات روانی است که به ناخودآگاه ما پس رانده شده اند و هنرمند سورئالیست این فرصت را فراهم میکند تا این محتویات نه تنها بر خودش که بر همه آدم ها آشکار شوند. سورئال یعنی اینکه از اشیا و قضایا جداشویم و آنها را دیگر در رابطه با خود نبینیم بلکه آنچنان ببینیم که میتوانند در عالم خود باشند.
تداعی آزاد؛ منش سورئالیست ها
برتون به این نکته پی برد که در اعماق ضمیر پنهان یا همان ناخودآگاه گفتاری شکل میگیرد و سورئالیسم یعنی به این گفتار توجه و به هرشکل که میتوان (شعر،داستان، فیلم، نقاشی) ثبتش کرد.این کار تقریبا همان چیزی است که در زوانکاوی تحت عنوان تداعی آزاد رخ میدهد.
فروید و در ادامه یونگ پی برده بودند که حتی نامربوط ترین و نامنسجم ترین صحبت های فردی که در اتاق روانکاوی است، اشاراتی مشخص و قابل تحلیل به محتویات روانی فرد دارند و هرچقدر هم که نامعقول به نظر برسند بازهم نماینده بخشی از وجود آن فرد هستند. این تکنیک درمانی در مکتب سورئالیسم با عنوان نوشتن اتوماتیک رمطرح شد و به نوعی پایه های آثار هنری و ادبی این سبک را تعیین کرد.
برای پیشبرد این هدف در سورئالیسم هنرمند باید اجازه دهد ذهن در انفعالی ترین یا تاثیرپذیرترین حالت خود قرار گیرد. او باید از وابستگی های منطقی و اخلاقی زیبایی شناختی که تا قبل از این دوران مطرح بود رهاشود و این کار برخلاف چیزی که به نظر میرسد بی نهایت دشوار است چرا که هنرمند در این مسیر تسلیم تراوشات ذهنی خود نیست بلکه تلاشش در این راستاست که گفتار خودبخودی ای که برتون بیان کرد را از سانسورها و سرکوب ها پاک کرده و بعد به جهانیان ارائه دهد.
درواقع این همان هدفی است که در روانکاوی نیز به شکل دیگر دنبال میشود.روانکاو نیز به مراجع کمک میکند تا به شکل هدفمند و آگاهانه شاهد جریان محتویان ناخودآگاهش باشد و معنای آن را شناسایی کند. به گفته آندره برتون
هدف سوررئالیسم آن است که تناقض پیشین رؤیا و واقعیت را در یک واقعیت مطلق، یک اَبَر واقعیت حل کند.
هنر به مثابه رویا
لوئی آراگون شاعری که به همراه آندره برتون از پایه گذاران سورئالیسم است مینویسد:«در ورای دنیای واقع روابط دیگری هست که ذهن میتواند دریافت کند و همان اهمیت درجه اول را دارند. مانند تصادف،پندار،وهم و رویا و این ها همه در سورئالیسم تجمع پیدا کرده اند»
اگر به آثار هنرمندان سورئالیست نگاهی انداخته باشید احتمالا به این فکر کرده اید که گویا این تصاویر و نوشته ها متعلق به جهانی دیگر هستند؛ جهانی که شباهت زیادی به رویاهای ما دارد.یکی دیگر از پیوندهای بین سورئالیسم و روانکاوی مربوط به همین است.فروید معتقد بود که تصاویر در رویاهای ما نشان دهنده امیال سرکوب شده و واپس رانده ای هستند که به نوعی خوداگاه را ترک کرده اند یا هرگز مجال خودآگاه شدن را نداشته اند.
بنابراین معمولا تمام خواب های ما حتی اگر کاملا بی معنی و آشفته به نظر برسند، حاوی پیامی از ناخوداگاه هستند و به همین دلیل هم رویاهای ما منطقی را که در جهان عینی به آن عادت داریم دنبال نمیکنند و حتی در ظرف زمان و مکان نیز نمیگنجند اما در عین حال آفریننده موقعیت و شرایطی هستند که به علل مختلفی به شکل اگاهانه برای روان قابل وصول نیست.
در سورئالیسم هم به نوعی ما شاهد نمود پیدا کردن رویای هنرمندیم. رویا نه به معنای آنچیز که به هنگام خواب مشاهده میشود بلکه به معنی وجدهای آنی که هنرمند را در بر میگیرد. در مکتب سورئالیسم هنرمند صریحانه با ناخودآگاه خود پیوند برقرار میکند و چیزی که می آفریندشاید حتی گاها برای خودش هم قابل درک نباشد اما حاصل تلاش او برای پیدا کردن سرنخی از کلاف سردرگم ناخودآگاه است.
درنهایت باید گفت «من» ما سرانجام در برابر سرزمین بی نهایت ناخودآگاه که خود نیز بخشی از آن است ناپدید میشود و سورئالیسم نیز مانند هر کوشش دیگر بشر در جهت فهم خود، تنها تلاشی است برای بیان بخشی هرچند کوچک از این دریای بیکران و ساختن زبانی مشترک بین آدم هایی که میل به فهمیدن و فهمیده شدن دارند.
نویسنده: حدیثه بهرامی |
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 3.3 / 5. تعداد نظرات: 6
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
دیدگاهتان را بنویسید