روانشناسی تحلیلی

همه چیز درباره روانشناسی تحلیلی

آنچه خواهید خواند

5
(2)

برخلاف جمله‌ی مشهوری که بهترین شاگرد را کسی میداند که “راه استاد را ادامه دهد”، باید گفت درحقیقت شاگرد ممتاز و متمایز آن کسی است که به جای ادامه دادن راه استاد، طرحی نو در اندازد و از استاد خویش پیشی ‌گیرد. حتی اگر به قیمت مخالفت با آراء استاد باشد! این توصیف را شاید بتوان بهترین توصیف درباره‌ی رابطه دو شخصیت مهم علم روانشناسی یعنی کارل گوستاو یونگ و زیگموند فروید دانست.

ناخودآگاه‌جمعی، آرکیتایپ (کهن‌الگو)، آنیما و آنیموس، تحلیل خوابها، عقده، سایه، پرسونا، سلف ‌و…!، اینها اصطلاحاتی هستند که به احتمال زیاد توجه هر شخص کنجکاو به دانستن درباره‌ی روان انسان را به خود جلب خواهد نمود. در حقیقت این مفاهیم به همراه بسیاری از مفاهیم دیگر واژگانی هستند، مربوط به مکتبی در علم روانشناسی به نام “روانشناسی تحلیلی” که کارل گوستاو یونگ روانشناس شهیر سوئیسی و یکی از بزرگترین شخصیت‌های تاریخ روانکاوی بنیان‌گذار آن می‌باشد.

چرا شناخت یونگ اهمیت دارد؟

یونگ نه تنها  یک روانپزشک، روانشناس و روانکاو بود بلکه در علم انسان‌شناسی، اسطوره شناسی، کیمیاگری و حتی شناخت فرهنگ و ادیان شرقی نیز بسیار استاد بود. او با سفر کردن به نقاط مختلف جهان و آشنایی با قبایل بدوی جزو بزرگترین نمادشناسان و تحلیلگران رویا، در میان روانشناسان معاصر محسوب می‌شود.

یونگ ابتدا شاگرد فروید بود و این شاگردی تا جایی پیش رفت که فروید در نظر داشت او را “جانشین خود اعلام کند اما با گذشت زمان به دلیل تفاوت‌های نظری که بین آنها شکل گرفت(در ادامه توضیح داده خواهد شد)، در نهایت از یکدیگر جدا شدند.

نگاه خاص و ویژه‌ای که یونگ به “انسان” داشت به ناچار او را از ادامه دادن مکتب روانشناسی پویشی فروید (Dynamic psychology) منصرف کرد و همین نگاه باعث شد تا مکتبی جدید به نام روانشناسی تحلیلی (analytical psychology) را پایه‌گذاری نماید. این مقاله سعی دارد با پرداختن به نحوه شکل‌گیری این مکتب روانشناسی و بررسی مفاهیم آن تصویر کامل‌تری از آن ارائه نماید.

جدایی دردناک دو دوست

امروزه روانشناسی تحلیلی اصطلاحی در روانشناسی است که به یک شیوه از مطالعه و تفسیر روان و اختلالات آن بر اساس ارزش‌های فلسفی، نمادها، تصاویر ازلی (کهن الگوها)، سائق تحقق بخشی به خود(سائق: شرایطی درونی که رفتاری را فعال می‌کند و به آن جهت می‌دهد، گاهی از انگیزه به جای آن استفاده می‌شود) و در نهایت رسیدن به تمامیت خود اشاره دارد. این اصطلاح اولین بار توسط ‌ کارل گوستاویونگ  برای متمایز ساختن نظریات و روش درمان‌گری خود از روان‌کاوی فروید و روان‌شناسی فردی آدلر بنیان‌گذاری شد و امروزه هم به این نام به کار برده می‌شود.

یونگ و فروید ابتدا اشتراکات زیادی با هم داشتند و در یک مسیر در حال حرکت بودند و مثلا یکی از کارهایی که این دو برای هم انجام می‌دادند تحلیل خواب بود، تا اینکه در یکی از خوابها فروید به این نتیجه رسید که یونگ آرزوی مرگش را دارد! و یک ناخشنودی پنهان از او پیدا کرد.

اما اختلاف اساسی آنها بر سر روش درمان بیماران یعنی روانکاوی بود(در ادامه همین بخش به تفصیل به آن پرداخته شده است) که در نهایت هم به احتمال زیاد این اختلافشان باعث جدایی آنها از یکدیگر گردید و این رابطه از طرف فروید تمام شد و یونگ را که قرار بود جانشین او باشد طرد نمود.

اما واقعیت این بود که یونگ خمیرمایه مقلد بودن نداشت و همه آرزوهایی که فروید برایش داشت را برهم زد و نهایتا هم یکی از سخنرانی او موجب شد تا مشکلات و مسائل بین آنها علنی شود. بعد از این اختلاف و طرد شدن از طرف فروید، یونگ راه خودش را در پیش گرفت.

امروزه سوالی که شاید برای خیلی از علاقه‌مندان باقی مانده این است که آیا این جدایی به نفع روانکاوی بود یا خیر؟ با ارزیابی کارنامه‌ی پر بار یونگ می‌توان گفت این جدایی و رنج‌های ناشی از آن در نهایت به صلاح یونگ و دانش روانکاوی بود. چنانکه یونگ در نامه‌ای خطاب به فروید به نقل از زرتشت نیچه نوشت: ” فقط آن شاگردی که حق استاد خویش را به شایستگی ادا نکند! تا ابد شاگرد باقی می ماند.”

بعد از جدایی از فروید یونگ تلاش کرد تا بینش‌های حاصل از اکتشافات ناخودآگاه را بیان نماید و اظهار نمود روش روانشناسی تحلیلی شیوه‌ای ‌است که می‌تواند تمام کوشش‌های روانشناسی همچون روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر را در برگیرد، سالها بعد در قرن بیستم هم علم روانشناسی به نوعی از هر دو نظریه یونگ و فروید استفاده نمود.

دعوای یونگ و فروید

اما دعوای اصلی یونگ و فروید بر سر چه بود؟

اختلاف اصلی یونگ با فروید نوع نگاه آنها به روانکاوی بود، به این ترتیب که فروید انسانها را قربانیان رویدادهای گذشته می‌دانست و معتقد بود که ریشه همه مشکلات بزرگسالی بشر در گذشته است و با خودآگاه کردن این زخمها در اتاق درمان فرد می‌تواند زمان حال و آینده بهتری را تجربه کند. او حتی اعتقاد داشت بیمار در اتاق درمان به صورت ناخودآگاه با دادن مشکلات روانی‌اش به روانکاو، خود را نجات می‌دهد.

اما یونگ ریشه مشکلات انسان را تنها در گذشته نمی‌دانست، بلکه معتقد بود مشکلات تکراری بشر مربوط به حال، آینده و طبیعت زندگی بشر روی کره‌ی زمین و ترسهای طبیعی او از ناشناخته‌ها نیز هست، یعنی انسان نه  فقط تحت تاثیر آنچه در کودکی برایش اتفاق افتاده قرار دارد، بلکه آنچه آرزو دارد در آینده انجام دهد هم بر او تاثیر می‌گذارد،  پس روان او علاوه بر گذشته‌‌اش، توسط آینده‌‌اش هم شکل می‌گیرد.

همچنین او تصدیق می‌کرد که تجارب کودکی ممکن است زمینه ساز روان نژندی باشند اما در جستجوی علل مؤثرتری در زمان حال نیز بود، چیزی که بیمار قادر به حل آن نیست. او با فروید موافق بود که مثلا هیستری یا وسواس فکری نشانه جابجا سازی غیرعادی شور جنسی است، اما باور داشت حالات روان‌ پریشی مانند اسکیزوفرنی را نمیتوان تنها با اختلالات جنسی شرح داد.

بنابراین رشد شخصیت منحصر به كودكی نیست و می تواند در طول زندگی ادامه یابد و او در همین راستا، از مفهوم “فردیت”(که بعدا توضیح داده خواهد شد) استفاده نمود. اصل تفکر یونگ در روانکاوی که کمتر به آن پرداخته شده است این بود که او مشکلات تکراری انسان را به دلیل ثابت بودن فیزیولوژیک انسان و قوانین جهان از کودکی تا بزرگسالی‌اش می‌دانست و بخش بزرگی از روان‌رنجوری بشر را ناشی از بی‌معنایی، ظرفیتها و توانائی‌های بالقوه‌ای که مورد استفاده قرار نگرفته‌اند و به صورت نهفته ولی غیر سازمان یافته در ناخودآگاه وجود دارند و فعال هستند، می‌دید.

همچنین یک بعد مهم دیگر از اختلاف اصلی او با فروید در حل مسائل روانی، نمادین دیدن مسائل روانی توسط یونگ بود که در ادامه همین بخش در مثالی به آن اشاره خواهد شد.

زنای با محارم یا میل بازگشت به بهشت؟

طبق نظریه فروید و بر اساس عقده ادیپ و میل به زنای با محارم، کودکان در سنین کودکی نسبت به والدین همجنس خود احساسات دوسوگرایی(معمولاً ترکیبی از زندگی و مرگ) دارند و به صورت ناخودآگاه میل به برقراری تماس جنسی با والد غیرهمجنس خود پیدا می‌کنند.

اما یونگ از اساس با معنی تحت الفظی میل به زنای با محارم یعنی عقده ادیپ در پسران و عقده الکترا در دختران که توسط فروید مطرح شد مخالف بود و به این پدیده هم مانند بسیاری از پدیده‌های دیگر نگاهی نمادین داشت. در واقع این میل را در درجه اول نمادی از تمایل به اشتیاق به ماندن در بهشت کودکی و مقاومت در برابر سازگاری مورد نیاز در برابر چالش‌های زندگی(بزرگ شدن) و تطبیق دادن خود با محیط پیرامون که مملو از فشار و نوسان است، تعبیر می‌کرد که در این وضعیت ممکن است فرد دلش بخواهد به رختخواب برود و پتو را روی سرش بکشد.

در درجه دوم هم عقده ادیپ را به جای اینکه فقط آرزوی ناخودآگاه برای تماس جنسی با والد غیر همجنس بداند علامتی از وحدت یافتن با مادر بعنوان سرچشمه‌ی زندگی می‌دانست. او همچنین بیان نمود در اقوام گوناگون باستان نیز معنای نمادین زنای با محارم، در درجه اول تضمین کننده یک جایگاه برجسته برای فرد و در درجه دوم علامتی از وحدت یافتن با مادر در مقام سرچشمه‌ی زندگی بوده است.

روان چیست؟

روان چیست؟(psyche)

در روانشناسی تحلیلی کل شخصیت، روان نامیده می‌شود و یونگ برای توضیح و ارائه نقشه کامل‌تری از روان از دو واژه لاتین به معنی روح(spirit) یا جان(soul) استفاده کرد. در زبان معاصر گاهی روان به معنی ذهن هم به کار می‌رود، پس اگر جایی شنیده شد روان‌شناسی یعنی دانش زیاد درباره ذهن، خیلی جای تعجب ندارد. بنابراین روانشناسی زیست شناسی، فیزیولوژی و هیچ علم تجربی دیگری نیست، بلکه فقط علمی درباره روان انسان است.

روان چند سطح دارد؟

فروید بخاطر اصراری که بر تفکر علمی داشت، معتقد بود مغز کنترل کننده‌ی آگاهی انسان است. او تلاش کرد برای ساختار روان نظریه‌ای را تدوین کند اما رسیدن به این هدف دشوار بود چرا که اساسا روان انسان را زیر میکروسکوپ یا در آزمایشگاه نمی‌توان اندازه‌گیری کرد. در نهایت ساختاری که فروید ارائه داد فقط یک الگوی توصیفی است که کمک می‌کند بهتر مشخص شود در روان انسان چه می‌گذرد. او ابتدا روان به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرد و در تکمیل نظریه‌اش به بخش نیمه‌آگاه که به آن پیش‌آگاهی هم می‌گفت اشاره نمود. یونگ نیز این سطوح روان پذیرفت.

ضمیر خودآگاه چیست؟

در یک تعریف ضمیر(ذهن)‌آگاه تمام آن چیزی است که انسان از خودش میداند، یعنی بخشی از ذهن انسان که افکار و اعمال آگاهانه‌ای دارد و تمام فرآیندهای تفکرآگاهانه در آن رخ می‌دهد. خاستگاه تفکر، اندیشه و درک آگاهانه و مرتبط با تفکر منطقی، واقعیات بیرونی و نهایتا داشتن رفتار متمدنانه است.

جنبه‌ای از پردازش ذهنی‌ که می‌توان درباره آن منطقی فکر کرد و صحبت نمود. ذهن خودآگاه به آگاهی آنی شخص در مورد فرد یا چیزی خاص اشاره دارد و تنها بخش از روان انسان است که از نظر تجربی ارزش مطالعه کردن دارد. همه این موارد، تعاریفی تجربی، قابل لمس و ساده‌ای از خودآگاه است اما واقعیت این است که ضمیرآگاه(میدان آگاهی) یکی از اجزای پیچیده روان انسان است که همچنان معماهای حل نشده و سوالات بی پاسخ زیادی را در خود دارد.

نه خودآگاه و نه ناخودآگاه

این بخش بین قسمت خودآگاه و ناخودآگاهی قرار دارد و مخزن اطلاعاتی است که در لحظه خودآگاه نیستند اما هر وقت لازم باشد میتوان به سادگی آنها را به یاد آورد یعنی افکار و احساساتی است که یک شخص هم اکنون از آن آگاهی ندارد اما می‌تواند به راحتی آن را وارد بخش خودآگاه خود نماید.

این قسمت دقیقا زیر سطح خودآگاه و قبل از رسیدن به ذهن ناخودآگاه قرار گرفته است. بخش پیش خودآگاه یا نیمه‌آگاه مانند یک اتاق انتظار است که افکار در آن باقی می‌مانند تا وقتی که بتوانند وارد بخش خودآگاه شوند، در واقع آن را میتوان همان حافظه در دسترس هم نامید.

مثلاً ممکن است در حال حاضر در مورد شماره تلفن خود فکر نکنید اما اگر بخواهید، به راحتی می‌توانید آن را به خاطر آورید.  ابراز احساسات خیلی خفیف و ملایم هم معمولاً در پیش خودآگاه هستند اما ضربات و احساسات قوی و منفی معمولاً در قسمت پیش خودآگاه نیستند. تئوری فروید به ضمیر نیمه خودآگاه به صورت مستقل نگاه نکرده است و این بخش از ذهن اغلب در اتاق درمان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

ضمیر ناخودآگاه چیست؟

ناخودآگاه بزرگترین بخش روان انسان و تمام قلمرویی است که از دسترس بخش آگاه یا هوشیار خارج است و همه آن چیزی است که کسی درباره آن چیزی نمی‏داند. مثلا اگر روان یک فضای سه بعدی در نظر گرفته شود، زمین ضمیرآگاه است و تمام اتمسفر اطراف آن را ناخودآگاه تشکیل می‏دهد.

یونگ معتقد بود هر چیزی که می‌دانیم اما در لحظه به آن فکر نمی‌کنیم، هرچیزی که زمانی از آگاه بودیم اما اکنون فراموش کرده‌ایم، هرچیزی که حواسمان دریافت کرده‌اند، اما ذهن آگاهمان به آن توجه نکرده است، هرچیزی که ناخواسته و بدون تمرکز و توجه به آن، احساس میکنیم، به یاد می‌آوریم، می‌خواهیم و انجام می‌دهیم، همه چیزهای آینده که در ما شکل می‌گیرد و زمانی به خودآگاهمان خواهد آمد، همه اینها محتوای ناخودآگاه هستند.

ناخودآگاه چیست؟

یونگ و فروید درباره‌ی ناخودآگاه شخصی با هم اتفاق نظر داشتند و آن را شامل بخشی از روان که مانند یک سیستم بایگانی پیچیده عمل می‌کند و در هر انسانی منحصر بفرد است، می‌دانستند. ایگو نمی‌تواند به محتویات روانی ناخودآگاه فورا دسترسی داشته باشد و به طور کلی دو نوع محتوای اصلی در ناخودآگاه وجود دارد:

الف: محتویاتی که شدت خود را از دست داده، فراموش شده، سرکوب شده و یا به شکلی فعالانه از خودآگاهی بیرون رانده شده‌اند که شامل خاطرات و موضوعاتی هستند که هدفشان تهدید ایگو است.

ب: محتویاتی که در روان وارد شده اما قدرت لازم برای ورود به خودآگاهی را ندارند که شامل تاثرات حسی هستند که فرد دائما در معرض بمباران آنها قراردارد و احتمالا برایش ممکن نیست که به همه آنها توجه کند.

محتویات ناخودآگاه شخصی معمولا به راحتی و زمانی که نیاز به آن احساس شود، در دسترس آگاهی قرار می‌گیرند مثلا تصورکنید فردی اسامی دوستان و آشنایانش را می‌داند اما به طور معمول این اسامی در آن واحد، یا یک زمان خاص در خودآگاهی او باقی نمی‌ماند، ولی در زمانیکه نیاز باشد قابل دسترسی هستند و به راحتی به خاطرش می‌آید.

یا شخصی چیزی را مشاهده می‌کند که درآن لحظه علاقه چندانی به مشاهده آن ندارد اما در سالهای بعد، این اطلاعات اهمیت پیدا می‌کنند و او می‌تواند آن صحنه را به خاطر بیاورد. این اطلاعاتی که در خودآگاهی‌‌ نیست از کجا می‌آیند؟ جواب این است که از ناخوداگاه شخصی فرد فراخوانده می‌شوند. تجربیاتی هم که فرد در طول روز، بدون توجه از آنها عبور می‌کند، همه در حافظه ناخودآگاه فردی‌اش ذخیره می‌شود و ممکن است حتی شباهنگام به صورت رویا در خوابش ظاهر شوند یعنی ناخودآگاه شخصی، در ایجاد رویاها هم نقش دارد.

کشف ناخودآگاه جمعی توسط یونگ

همان‌طور که در بالا گفته شد، یونگ درباره‌ی لایه‌های روان با فروید موافق بود ولی درباره ناخوداگاه تفسیر او با فروید متفاوت بود. او معتقد بود خود ضمیر اخودآگاه هم شامل دو بخش است: ناخودآگاه فردی و جمعی. در واقع او مطالعات و تجربیاتی داشت که وجود ناخودآگاه جمعی را برای او ثابت می‌کرد. یکی از این تجربیات مطالعه و مشاهده روان بیمارانش در طول دوره درمان بود. او متوجه شد که محتویات ناخودآگاه چیزی بیش از سرکوب‌های شخصی فرد(ناخودآگاه فردی) است بنابراین این بخش دیگر از ناخودآگاه را ناخودآگاه جمعی نامید که بعدها یکی از مفاهیم اصلی روانشناسی تحلیلی یونگ گردید.

لب کلام در روانشناسی یونگ چیست؟

یونگ در نظریه فردیت بیان نمود هر فردی یک انسان منحصر به فرد است و سرنوشت منحصر به فردی دارد در صورتیکه فرد در مسیر تحقق خویشتن خود(SELF) زندگی نماید و این سرنوشت را فردیت نامید. او خویشتن را حقیقتی روان‌شناختی می‌دانست که مفهومی الهی است و به دلیل این توصیفش از مفهوم خویشتن هم مذهبی‌ها و هم مادی‌گرایان او را مورد انتقاد قرار دادند. اما او همچنان معتقد بود که از طریق کارکرد روان‌شناختی “خویشتن‌حقیقی” می‌توان خدا را تجربه کرد و البته اظهار می‌نمود که این فرآیند را ابداع نکرده است، بلکه از رویاها خود و بیمارانش مشاهده و کشف نموده است.

یونگ مسیر فردیت را این طور توصیف کرد که آگاهي انسان از مواد اولية ناخودآگاه شكل مي‏گيرد و بـه كـمك یک جريان پيوسته به تدريج از ناخودآگاه به سطح خودآگاه مي‏آيد و رشد می‏کند. آميختن محتويات نـاخودآگـاه بـا ذهـن‌آگـاه تـا آنجـا ادامـه مي‏يابد كه در نهايت ذهن آگاه بتواند تماميت كامل(فردیت) فرد را نشان دهد و انسـان فردیت یافته شكل گیرد.

او برای ارائه الگوی سه مرحله‌ای از فرآیند رشد فردیت، از شکل‌های شخصیت یافته یعنی سایه، آنیما/آنیموس و خویشتن استفاده نمود، با این الگوها توضیح درکی که فرد در هر مرحله از رشد فردیت از خودش پیدا می‌کند، ساده است. از مرحله سایه یاد می‌گیرد که آن دیگران فرومایه در واقع خودش است، از مرحله آنیما/آنیموس می‌آموزد که تنها نیست و در نهایت از مرحله خویشتن می‌آموزد یکپارچگی که در جستجوی آن است، طبیعت اساسی خودش است.

يونگ معتقد بود هر انساني نقش خاص و فردي خود را در روند تكـامل آگاهی انسان بر عهده دارد، زيرا همانطور كه ظرفيت جمعي بشر براي آگاهي، از ناخودآگاه جمعي بيرون مي‏آيد، فردیت هر شخص هم از ناخودآگاه فردی خودش متولد مي‏شود. پس هر انسانی بايد در طول زندگي فردي خود، تكامل نژاد بشر را به ظهور برساند و ظرفي باشد كه تكامل آگاهي را به جلو مي‏راند. او در کتاب سرخ درباره‌ی مفهوم فردیت چنین میگوید:

“همگان چندان نمی‌خواهند بدانند اشتیاق آنان به کجاست، چون این به نظر آنان ناممکن یا خیلی آزار دهنده است. اما اگر به اشتیاق خود اعتنا ندارید پس از خودتان تبعیت نمی‌کنید بلکه راهی را طی خواهید کرد که دیگران به شما نشان داده اند. اشتیاق همیشه سوخت فعالیت های رشد افزا و روح نواز ما را فراهم می آورد. اشتیاق هیجانی ست که از عمق وجود بالا می‌آید و نشان‌گر نوعی تعامل و ارتباط میان اضداد است. ارتباطی میان زنانگی و مردانگی!”

او همچنین بیان کرد زندگی بر اساس فردیت، این مزیت را دارد که به مرور مرزهای میان فرد و دیگران روشن می‌شود و فرد را به موجودی تمایز یافته بدل می‌سازد. زندگی کردن مطابق الگوهای جمعی موجب حفظ امنیت و برخورداری از جایگاه و موقعیت می‌گردد اما از لحاظ کارکرد روانی و شخصی، فرد در سطح پست و ناچیزی باقی می‌ماند، در حالیکه در فرایند تفرد، فرد ویژگی‌ها و نیروهای ناخودآگاه‌اش را به آگاهی آورده و آنها را آگاهانه زندگی می‌کند.

نمادها در روان شناسی تحلیلی

نقش نمادها در روان شناسی تحلیلی

نمادها و نمادگرایی یکی دیگر از اجزای روان‌شناسی تحلیلی یونگ بود. مطالعات او در زمینه علوم مختلف که در مقدمه هم به آن اشاره شد او را به این نتیجه رساند که نمادها سازمان دهندگان بزرگ روان و انرژی روانی هستند. یونگ اصطلاح نماد را بسیار دقیق به کار می‌برد، چون از نظر او نماد نشانه نبود زیرا نشانه‌ها را می‌توان خواند و تعبیر و تفسیر کرد بدون آنکه چیزی از معنای آنها از دست برود، مثلا یک علامت ایست، یعنی توقف.

اما یک نماد بهترین گزاره برای چیزی است که یا در ذات خود شناختنی نیست یا دست کم در موقعیت کنونی آگاهی، نمی‌تواند شناخته شود. تجربه نماد موجب تجربه احساس تمامیت(اتصال به سلف) در انسان می‌شود، احساسی نیرومند و نیرویی تکان دهنده که جسم و روح را به هم پیوند می‌دهد.

او عدم ارتباط با ناخودآگاه(به طور ویژه ناخوآگاه جمعی) را یکی از علل بی معنایی و احساس پوچی در انسان مدرن می‌دانست و به همین شناخت زبان ناخودآگاه را ضروری می‌دانست و از آنجا که زبان ناخودآگاه نمادین است، شناخت نمادها و رفتن به سمت زندگی نمادین را درمان پوچی و بی معنایی انسان در عصر حاضر می‌دانست.

یونگ معتقد بود نماد می‌تواند انرژی طبیعی را به شکل‌های فرهنگی و معنوی تبدیل کند(دگردیسی لیبیدو) یعنی از طریق نماد لیبیدو میتواند به یک قرینه معنوی یا همانند معنوی دست پیدا کند، به سمت آن روانه شود و دگردیسی یا تغییر شکل پیدا کند و این دگردیسی در بستر فرهنگ زاده می‌شود. او عقیده داشت سمت و سوی سرشت انسان متوجه ساختن فرهنگ و آفریدن نمادهاست که در نتیجه، انرژی به گونه‌ای مهار شود که جریان لیبیدو را به سوی محتواهای معنوی و ذهنی-روانی هدایت کند و انسان زندگی با معناتری را تجربه کند.

رواندرمانی یونگ نوعی جادوگری است؟

نیمه قرن نوزده (زمان جوانی یونگ)، دوره‌ای بود که نگرش‌های مادیگرایانه، بطور علنی بین پزشکان و دانشمندان نفوذ کرده بود و این به اصطلاح جویندگان انسانیت روح انسان را گستاخانه به نقد می‌کشیدند. اما یونگ مانند غریبه‌ای خودخواسته توانست همه اینها را زیر سایه فکری‌اش بگیرد، او در جوانی گاهی در جلسات احضار روح هم شرکت می‌کرد. یکی از عجیب‌ترین و بحث برانگیزترین درگیری‌های یونگ با فروید نیز مربوط به برداشت آنها از پدیده‌های ماورا الطبیعه و ظاهرا غیر علمی بود، فروید معتقد بود که این نوع مسائل شایسته هیچ نوع توجه نیستند.

بعد از جدایی از فروید نیز به مطالعاتش درباره کیمیاگری، اسطوره‌ها و ادیان ادامه داد، به کشورهای آفریقایی سفر کرد تا از نزدیک با آداب و رسوم و آیینهای مردمان بدوی آشنا شود. همچنین در سفر به هند و چین به مطالعه درباره‌ی یوگا، ادیان و فلسفه شرق پرداخت. او احساس می‌کرد علم تجربی بهترین ابزار برای فهم روح بشر نیست و شجاعانه با مطالعه علوم غیبی و انجام دادن آزمایشات زیاد روانشناختی، پای نتایجی که به دست آورده بود ‌ایستاد. مجامع علمی و رسمی آن زمان بجای بررسی پدیده‌های ماورا الطبیعه راحت آن را انکار می‌کردند.

یونگ پس از آشنایی با آلبرت انیشتین ایده‌ی نسبی بودن زمان و مکان در ذهنش شکل گرفت و در سالهای بعد، نظریه فرا روانشناسی همزمانی را در نظریه‌ی خود گنجاند. همزمانی از دیدگاه یونگ به همزمان بودن معنادار رویدادی روانی با رویدادی بیرونی اشاره دارد. یکی از تجربیات همزمانی که برای خود یونگ اتفاق افتاد، دیدن رویایی درباره جاری شدن خون از اروپا بود که چندی بعد از آن جنگ جهانی دوم آغاز شد. یک بار هم در جلسه درمانی با یک زن وقتی داشتند درباره رویایی که زن درباره‌ی یک نوع سوسک خاص دیده بود صحبت می‌کردند، ناگهان متوجه ظاهر شدن آن سوسک پشت شیشه پنجره شدند.

ادیان و رولنشناسی تحلیلی

روانشناسی تحلیلی چه ارتباطی  با مکاتب و ادیان شرقی دارد؟

یونگ در سفرهایی که به هند، چین و سایر کشورهای مشرق زمین داشت متوجه شد که چیزی که در این کشورها  با عنوان یوگا، مدیتیشن، ذهن‌آگاهی و… وجود دارد، در واقع نوعی سیستم روانشناسی مختص به خودشان است که از هزاران سال پیش از به وجود آمدن روانشناسی در غرب، در آنجا وجود داشته است.

در واقع هدف یونگ از مطالعه شرق ایجاد یک روانشناسی تطبیقی و بین فرهنگی بر مبنای تجربیات درونی خودش(منحصرا روانشناسانه) بود و همین مساله باعث تمایز دیدگاهش از سایر دیدگاه‌هایی شد که به مطالعه شرق می‌پرداختند. او معتقد بود برخی از قالب‌های یوگا مانند یوگای کندالینی با دارا بودن نماد شناسی قوی، موارد بسیار ارزشمندی را برای مقایسه و درک ناخودآگاه در اختیار او قرار داده‌اند.

كتاب روانشناسی و شرق اثری یگانه‌ای از اوست که درباره درك ویژگی‌های مشترك دیدگاه‌های روانشناسی غربی با مفاهیم فلسفی شرق مانند یوگا، كتاب تبتی مردگان، بودیسم، ذن، ای چینگ و… نوشته شده است. مفاهیمی که هیچ روانشناس معاصر یونگ جرأت یا انگیزه پرداختن به آن را در دهه‌های آغازین قرن بیستم نداشت. او می‌گوید: قصد من از این مطالعه شرق، كوششی است برای بنای پلی از درك روانی میان شرق و غرب و گام نهادن در مدخلی كه به تالارهای ذهنی شرقی باز می‌شود و این موضوع مستلزم فدا كردن طبیعت غربی ما نیست، به همین سبب نیز ما را به ریشه كن شدن تهدید نمی‌كند.

همچنین او بعد از مطالعه شرق از یکی سمبل‌های آنها به نام “ماندالا” برای بیان مفهوم خویشتن حقیقی(سلف) در روانشناسی تحلیلی که ارائه داده بود، استفاده نمود که امروزه هم از مشهورترین نمادهای سلف می‌باشد.

تفاوت درمان یونگی با درمان فرویدی

امروزه در مدل درمانی فروید؛ درمان عمدتا در نسخه کلاسیک آن، مورد استفاده قرار ‌می‌گیرد و هدف از این نوع روانکاوی رفع اختلالات عاطفی عمیق از طریق پردازش مجدد تجربیات آسیب‌زا می‌باشد(روانشناسی پویشی). اما در درمان تحلیلی به روش یونگ جهت هدایت بیمار به سمت آزادی و خودانگیختگی است، تا به فرد کمک شود به خود حقیقی‌اش نزدیک‌تر شود(همان فردیت‌ یافتگی و اتصال به سلف که توضیح داده شد). بنابراین درمان بر اساس رویکرد یونگ عمدتاً بر اساس ایده‌ی او در مورد ناخودآگاه جمعی و استفاده از کهن‌الگوهاست، چیزی که فروید آن را رد کرد.

در روان‌درمانی تحلیلی یونگ، درمانگر با تمرکز بر ناخودآگاه بیمار و تکیه بر مطالبی که توسط او گفته می‌شود، متوجه تعارضات درونی او می‌شود و خدماتی مبتنی بر تفسیر شفاهی از سخنان فرد ارائه می‌دهد که هدف از آن روشن ساختن رفتارها و عواطف اوست تا با پیدا کردن ارتباط بین مشکلات فعلی، تجربیات گذشته و تعارضات سرکوب شده که در ناخودآگاه بیمار حل نشده است، تعارضات درونی او کم‌کم متعادل‌تر شود.

این درمان از طریق ایجاد درک بهتر از احساسات، افکار و رفتارهای فرد که باعث ایجاد مشکلات در زندگی روزمره او شده است، عمل می‌کند. همچنین با کاوش در جنبه‌های عمیق‌تر روان و معمولاً ناخودآگاه، بررسی و درک رویاهای او، افکار و واکنشها یا پاسخ‌های رفتاری و غیرکلامی، فرد و تجربه زندگی‌اش را تسهیل می‌کند بطوریکه در نهایت تأثیر عمیقی بر افزایش ظرفیت او برای ادامه زندگی داشته باشد.

در این روش رابطه‌ای که بین مراجع و درمانگر ایجاد می‌شود، بخش کلیدی فرآیند است و می‌تواند زمان‌بر باشد تا ایمن، معنادار و سازنده گردد. اصول و اهداف درمان‌های تحلیلی یونگی نقطه‌های مشترکی هم با رویکرد روان‌کاوی فروید دارد، آنجا که ارجاعاتی به ناخودآگاه افراد می‌دهد، اما در فضای خنثی رخ نمی‌دهد و مراجع همدلی و درک لازم را از درمانگر دریافت می‌کند. جلسات معمولاً با حداقل دفعات یک بار در هفته است، اما در صورت تمایل می‌تواند تا سه بار در هفته باشد.

رویکرد تحلیلی مناسب چه کسانی است؟

درمان‌های رویکرد تحلیلی برای همه افرادی که احساس ضعف و رنج درونی(روان‌رنجوری) می‌کنند، می‌تواند مفید باشد. از طرفی تجربه نشان داده است رویکرد یونگ در موررد مشکلات روانی انسان در عصر حاضر مانند احساس پوچی و بی‌معنایی، تجربه از دست دادن (سوگ یا جدایی) و… بسیار کارایی داشته است. همچنین در مورد برخی از اختلالات مربوط به کودکان خردسال و نوجوانان یا مشکلات یادگیری آنها نیز این درمان می‌تواند کمک کننده باشد.

به طور اختصاصی‌تر هم، روان‌درمانی تحلیلی را می‌توان برای بیماران مبتلا به اختلالات زبانی، فوبیاها، اختلالات اضطرابی، اختلالات خوردن یا افسردگی استفاده کرد. توجه به این نکته ضروری است که روان‌درمانی تحلیلی را می‌توان با انواع دیگر پیگیری‌‌های روان‌پزشکی و درمان‌های داروئی نیز ترکیب نمود.

مزایای روان‌درمانی تحلیلی چیست؟

در درمان رویکرد تحلیلی، یک فضای امن و همدلانه ایجاد می‌شود که مراجع می‌تواند عواطف و احساساتش را آزادانه بیان نماید و چون فرآیندی زمان‌بر است میتواند به حفظ رابطه موثر بین درمانگر و مراجع منجر می‌شود و ارتباط کارآمدتری شکل گیرد. اگر مراجع قدرت پذیرش بالایی داشته باشد می‌تواند با ریشه مشکلاتش مواجهه شود و آن‌ها را اساسی حل کند، البته اگر در ابتدا پذیرش زیادی هم نداشته باشد، میتواند رفته رفته و در ادامه جلسات پذیرش لازم در او ایجاد ‌شود.

بعد از یونگ روانشناسی تحلیلی چه شد؟

رویکرد روانشناسی تحلیلی مبتنی بر آموزه‌های یونگ است، اما تمام پیشرفت‌هایی را که بعد از او توسط شاگردان مستقیم و غیر مستقیم‌اش در زمینه‌ی روانکاوی رخ داده است را نیز در بر می‌گیرد. این پیشرفت‌ها شامل بینش‌ها و پیشرفت‌های است که اخیرا از مطالعات مشاهده‌ای از رشد کودک و یا تحقیقات عصبی روان‌شناختی به دست آمده است و درک زیادی در مورد رشد شخصیت و رفتار انسان و همچنین عملکرد مغز او در اختیار روانکاوان قرار داده است و به فهم اینکه چرا ایجاد تغییرات معنادار و پایداردر روان زمانبر است، کمک شایانی نموده است.

انستیتو یونگ زوریخ

تاریخچه انستیتو یونگ زوریخ (isapzurich)

یونگ پس از گذشت چندین سال از پایه‌گذاری رویکرد روانشناسی تحلیلی، در دانشگاه بیسل مشغول به تدریس شد و بعد از مدتی تعدادی از شاگردان و همکارانش که از بین آنها می‌توان به ماری‌لوئیز فون‌فرانس و اما‌‌روشنباخ یونگ(همسر یونگ) اشاره نمود یک موسسه‌ی آموزشی و تحقیقاتی با نام”انستیتو یونگ زویخ” تاسیس نمودند و به همراه یونگ در آن مشغول به فعالیت شدند و کم‌کم افرادی از سراسر جهان به ویژه کشور آمریکا نیز برای تحصیل و پژوهش به این موسسه آمدند. در سالهای اخیر هم این موسسه همچنان در زوریخ با همین نام فعال است و هر ساله تعدادی دانشجوی علاقمندان به روانشناسی تحلیلی یونگ از آن فارغ التحصیل می‌شوند. همچنین به تدریج که روانشناسی تحلیلی یونگ در فرهنگ‌ها و کشورهای مختلف توجه افراد زیادی را به سوی خود جلب کرد، پیروان این مکتب روانشناسی به “Jungians” (یونگین ) معروف شدند.

نویسندگان:  عاطفه قلمی، حسن حبیبی

منابع:

کتاب‌ ها: انسان دو روح دارد، خاطرات و اندیشه‌ها، روانشناسی و شرق، یوگای کندالینی، ماهیت روان و انرژی‌های آن(یونگ)،  نقشه روح موری اشتاین، جلد دوم نامه‌های یونگ، پادکست یونگ و فروید دکتر ایمان فانی

سایت ها: maroom.org ، isapzurich.com

کمترین -----> بیشترین

میانگین امتیاز: 5 / 5. تعداد نظرات: 2

اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *