سایه یونگ چیست؟

نظریه سایه یونگ در روانشناسی و نظرات یونگی ها

آنچه خواهید خواند

4
(68)

کارل گوستاو یونگ تئوری های بدیعی را به روانشناسی افزوده است اما احتمالا اساسی ترین و پرکاربردترین آنها  بسط و شرح مفهوم سایه باشد. درواقع کلید فهم شخصیت شناسی یونگی درک مفهوم سایه و میزان اثرگذاری آن بر شکل گیری شخصیت است. بنابراین برای تحلیل ساختار شخصیت خود اول از همه نیاز داریم سایه را بشناسیم، کشف کنیم که به چه میزان بر اعمال و گفتار ما تسلط دارد وبرخورد مناسب با آن را تمرین کنیم.

قدمت مفهوم سایه

یونگ اولین کسی نبود که از ماهیتی شبیه به سایه حرف زد. از قدیمی ترین شعرا، فلاسفه، پیامبران، عرفا و حکما تا به امروز این مفهوم همچنان پراهمیت، قابل اتکا، تعیین کننده و بحث برانگیز بوده است. می‌توان با تقریبی نزدیک، اینگونه گفت که از اولین نشانه های خیر و شر و تضادهای درونی در تاریخ شفاهی و کتبی انسان، ردپای این مفهوم دیده می‌شود.

این گستردگی و تاکید همیشگی به این دلیل است که  هیجوقت امکان چشم پوشی بر این بخش مهم از شخصیت انسان وجود نداشته و نخواهد داشت چرا که نظام روانی ما منسجم و یکپارچه است و برای فهم و تحلیل آن لازم است تا همه اجزای آن را بپذیریم و مورد مشاهده قرار دهیم. پس بخش تاریک شخصیت ما یا همان سایه در مسیر خودشناسی اهمیت بالایی دارد.

زیگموند فروید در نظریه خود بیان کرده بود که انسان موجودی است در تعارض بین غرائز و امیال طبیعی خود با قوانین اجتماعی؛ و تعادل روانی زمانی برقرار است که بتوان بین این دو نیرو توازنی ایجاد کرد. گرچه روانشناسی فروید را نمی‌توان به این جمله محدود کرد و برای مطالعه دقیق آرای این روانشناس بزرگ باید به کتاب ها و مقالات شخص او مراجعه کرد اما تمرکز اصلی اندیشه فروید همین نکته است. برخلاف فروید کارل گوستاو یونگ معتقد بود که روان انسان پیچیده تر از آن است که به تعارض بین اید و سوپرایگو محدود شود.

ماهیت سایه

ماهیت سایه

یونگ بر این باور بود دلیل این پیچیدگی این است که روان ما اجزای تعیین کننده ای دارد که هرکدام از آنها در عین حال که  مکانیسم منحصربفردی دارند، به هم دیگر مرتبط نیز هستند. مثلا قلمرو ناخودآگاه ما تنها در انحصار موارد سرکوب شده و غرایز ابتدایی ما نیست و کهن الگوها را نیز شامل می‌شود. پس برای بررسی عملکرد ناخودآگاه باید علاوه بر تاثیر غرایز و امیال به کهن الگوها نیز پرداخت.

یکی از مهمترین کهن الگوهای مطرح شده، کهن الگوی سایه است. سایه قسمت تاریک شخصیت ماست. سایه تمام خصوصیات اخلاقی، باورها و تمایلاتی را شامل می‌شود که به هر دلیلی توسط ایگو منفور، غیراخلاقی، دوست نداشتنی، برخلاف تمدن و  قوانین محیطی  شناخته شده و به  ناخوداگاه تبعید شده اند. از آنجایی که ما به شکل عادی و خودخواسته به ناخوداگاه دسترسی نداریم، این بخش مهم از شخصیت خود را نمی‌شناسیم. به زبان ساده تر چیزی که در حال حاضر هستیم دقیقا آن چیزی نیست که می‌توانستیم باشیم و سایه یکی از علل اصلی این مسئله است.

به گفته ماری لوییس فون فرانس: سایه فقط نامی اسطوره ای است برای تمام آنچه درون من وجود دارد و قادر نیستم آن را به طور مستقیم بشناسم.

پس در وهله اول باید بدانیم که محتویات سایه چه مورد تایید ما باشند و چه نباشند، بخشی از شخصیت ما هستند بنابراین در ماهیت ما نیز سهیم اند و حذف شدنی نیستند. اصالت ما در سایه های ماست. برای اصیل زیستن باید در ابتدا با خودمان روراست باشیم و این صداقت با خود در گرو شناخت و پذیرش سایه هاست. در غیر اینصورت ما نسخه ای تحریف شده و دروغین از خود را زندگی می‌کنیم و تجربه ای تحریف شده از جهان خواهیم داشت.

یعنی دیدگاهی که ما به روابط، شغل، تفریحات، عقاید، جهت گیری های سیاسی و مذهبی، علایق فرهنگی و ادبی و هر بعد دیگر زندگی داریم  از فیلتر سایه های ما عبور کرده است و یادمان باشد وقتی از سایه به عنوان یک کهن الگو یاد می‌کنیم یعنی هر انسانی  در هر جغرافیایی در هر بازه تاریخی و با هر نژاد یا پیشینیه خانوادگی و داشتن هر سطح دانش و تحصیلاتی را شامل می‌شود و هیچ استثنایی در این باره وجود ندارد.

سایه چگونه شکل می گیرد؟

 این سایه ها چرا و چگونه شکل گرفته اند؟

گفتیم که بخشی از سایه مربوط به غرایز و امیال ابتدایی ماست که با تشکیل تمدن ها کم کم در ما سرکوب شدند. مثلا خشونت های انسان اولیه یا فقدان مفهوم خانواده یا نبودن حد ومرزهای اخلاقی چیزهایی هستند که  در زندگی متمدنانه جایی نداشتند پس باید سرکوب می‌شدند اما سرکوب به معنی از بین بردن نیست. یعنی تمام آن امیال همچنان در ما حضور دارند اما به شکل ناخوداگاه.

اما آیا میتوان گفت اگر تمدن نبود انسان ها سایه نداشتند؟ خیر؛ گفتیم هرچیز که سرکوب شود سایه ساز است. یعنی حتی در یک قبیله بدوی هم که اثری از تمدن و زندگی امروزی در آن نیست چیزهایی مثل خلاقیت، کسب دانش و نوآوری سایه های اهالی آن قبیله هستند. چرا که از نظر سنت آن قبیله روی آوردن به زندگی مدرن منفور شناخته می‌شود و ایگوی افراد میل به پیشرفت را سرکوب کرده و از آن سایه ساخته است.

مسلما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود.  آیین و فرهنگ هر جامعه ای می‌تواند به این شکل عمل کند؛ مثلا در جامعه سخت گیر و تشریفاتی ویکتوریایی، هرنوع آزادی فردی در زمینه نوع پوشش، سرو غذا و یا حتی مرزبندی در روابط عاطفی و جنسی سرکوب شده بود. پس میل به پوشیدن لباسی خلاف عرف جامعه یا دوست داشتن فردی خارج از چارچوب های تعیین کننده جامعه سایه ای است که در این شرایط ساخته می‌شود.

عامل سایه ساز دیگر ادیان و مذاهب هستند. چرا که همه آنها شامل قوانین، محدودیت ها، حد و مرزها و از همه مهمتر ممنوعیت هایی هستند که معتقدان موظف به پایبندی به آن ها هستند. مثلا رقص و آواز و مشروبات الکی که برای پیروان یک دین قدغن هستند، منفور شناخته شده و یک آدم دائم الخمر یا رقاص احتمالا سایه های این افراد می‌شوند.

ولی مهمترین سایه های هر آدمی احتمالا توسط خانواده او ساخته می‌شوند. یک کودک با هر منع شدن یا سرزنش شنیدن در معرض این اتفاق قرار می‌گیرد. چرا که در کودکی روان درحال انسجام و باورها در حال شکل گیری هستند.  فرض کنید  پسربچه ای برای گم شدن توپش بزند زیر گریه و از بزرگترها بشنود :«مرد که گریه نمیکنه!» در این شرایط گریه کردن و به شکل کلی بروز احساسات به ناخودآگاه می‌رود و تبدیل به سایه می‌شود چرا که محیط احساساتی بودن را اشتباه می‌داند.

پس این فرد در بزرگسالی  نه تنها احساساتش را نشان نمیدهد بلکه احتمالا برای احساسات بقیه نیز ارزشی قائل نخواهد بود. یا مثلا ممکن است پدر و مادری متوجه شوند که فرزندشان کودک دیگری را کتک زده و به او بگویند« زدن آدم ها کار خوبی نیست تو باید بلد باشی خواسته هایت را با حرف زدن مطرح کنی» در اینصورت هم خشونت فیزیکی تبدیل به سایه کودک می‌شود و احتمالا در آینده مذاکره کننده خوبی خواهد بود. پس سایه ها همیشه رفتارهای زننده و شرم آور و غیراخلاقی را شامل نمی‌شوند و به همین دلیل برخی از سایه ها را «طلای درون» می‌نامند.

اما چرا با اینکه سایه ها حاوی مفاهیم ارزشمندی می‌توانند باشند بازهم به عنوان منفورترین بخش شخصیت شناخته میشوند؟ چون در زمان کودکی هرچه میگوییم و هرچه انجام می‌دهیم با توجه به ارزش های خانوادگی و اجتماعی همان زمان سنجیده می‌شود و اگر با این ارزش ها همخوانی نداشته باشد، منفور و نامناسب شناخته شده و به عبارتی تبدیل به سایه می‌شود و حتی اگر سالها بگذرد و آن رفتار از نظر فرد و از نظر جامعه پذیرفته باشد، همچنان سایه فرد باقی خواهد ماند و دو نتیجه در پی دارد یا هرگز این سایه را نمی‌شناسد یا آن را شناسایی کرده و ردپایش را در زندگی خود پیدا می‌کند.

 

اثر سایه

سوالی که پیش می آید این است که آیا سایه به عنوان جزء تاریک شخصیت ما همیشه خاموش و پنهان خواهد ماند؟ جواب منفی است.

انرژی روانی  یا همان لیبیدو هم به ناخوداگاه و هم به خودآگاه ما دسترسی دارد و بهترین و آرمانی ترین حالت وقتی است که جریان آزاد و همه جانبه آن حفظ شود و به اصطلاح در بخشی از روان ما به دام نیفتد. اما در اکثر مواقع لیبیدو در قسمتی از عمارت روان ما محصور میشود و هرچقدر که آن قسمت لیبیدوی بیشتری را به خود جذب کند تعادل روانی ما بیشتر به خطر  می افتد و مسلما بقیه عملکردهای روانی ما دچار اختلال میشوند. برای فهم بهتر مفهوم لیبید  کارکرد آن در روان، به اپیزود 66 پادکست یونگ نگار با عنوان« ماهیت روان و انرژی آن» را گوش دهید.

هرچقدر ما محتویات روانی بیشتری را سرکوب کرده باشیم، سایه بزرگتری خواهیم داشت که لیبیدوی بیشتری را هم جذب می‌کند پس خودآگاه ما به نحوی متوجه این خطر می‌شود و در این مرحله هشیاری از سایه امکان پذیر است.

ماریان ویلیامسون میگوید: « سایه، خود ذهن است که برعلیه شما شده است» درواقع بالاخره روزی فرا می‌رسد که سایه خودش را یادآوری می‌کند.  فرد کاملا معتمدی  دست به دزدی کلانی میزند، فرد مومنی که تجاوز میکند، معتادی که ادامه تحصیل داده و رتبه درخشانی در کنکور می آورد،  آدمی به شدت خجالتی که بازیگری سرشناس میشود کمدینی که افسردگی میگیرد و….

همه این ها مثال هایی از اثرگذاری سایه بر زندگی آدم هاست که شاید در نگاه اول اغراق آمیز به نظر برسند اما غیرممکن نیستند کمااینکه هرکسی به همان نسبتی که سایه هایش را سرکوب کند اثر سایه ای را دریافت میکند. شما هرچقدر بیشتر دروغگویی را سرکوب کرده باشید و وجودش را انکار کنید، بیشتر امکان دارد که دروغ بزرگ تری بگویید. یونگ میگوید:« نور زیاد چشم را اذیت میکند» یعنی  اگر تمام مدت درحال زیستن روشنایی ها یا به عبارتی فضایل اخلاقی باشیم، برای تاریکی های روانمان اجازه شورش کردن صادر میکنیم. وحدت و یکپارچگی روانی از دل تضادها بیرون می آیند. هیچگاه نمیتوان با حذف یکی دیگری را نجات داد. یا باید هر دو را پذیرفت یا هر دو را از دست داد.

اما با اینحال انسان های کمی هستند که در آشنایی با سایه های خود پیش قدم می‌شوند و عموما سایه ها به سراغ ما می آیند. دبی فورد که در زمینه سایه و اثرسایه ای فرد مهم و تاثیرگذاری است مینویسد : سایه پیشگویی است که میتواند تمام رفتارهای ما را پیش بینی کند و نشان دهد چه چیزی باعث شده است افرادی که اکنون هستیم باشیم .پس معمولا  ضربه ها و حسرت هایی که میخوریم  سرنخی برای پیدا کردن سایه ها می‌شوند.

این باعث میشود  مواجهه با سایه بسیار سخت و دردناک باشد چرا که ممکن است با واقعیتی تلخ، جبران ناپذیر و  دردآور  درباره خودمان روبرو شویم. البته با اینکه محتوای سایه همیشه آزاردهنده نیست و شاید حتی گاهی نجات دهنده ما باشد اما معمولا ما آدم ها ترجیح می‌دهیم از خصوصیات غیراخلاقی  مبرا باشیم  و یا هرگز نفهمیم چیزهایی که تمام عمر به باد انتقاد گرفت ایم درون خود ما حضور دارند. بنابراین طبیعی است که نسبت به شناخت سایه مقاومت داشته باشیم یا حتی از آن فرار کنیم. پس باید سایه ها را با چیزی به همان اندازه قدرتمند پوشش دهیم.

سایه و نقاب

سایه و نقاب

از منظر یونگ هرکدام از ما شخصیت هایی کاذب و دروغینی را ارئه می‌دهیم که نقاب یا پرسونا نامیده می‌شود. چرا دروغین؟ چون نقاب برخلاف سایه همان چیزی است که می‌خواهیم با آن شناخته شویم. درحالت مهارشده ما خود از وجود این نقاب ها آگاهیم و به خاطر ملاحظات خانوادگی و اجتماعی از آنها استفاده می‌کنیم مثلا در جمع های رسمی مودبانه تر از همیشه صحبت می‌کنیم یا در مراسم عزاداری یک فرد غریبه با چهره ای محزون حاضر می‌شویم یا به عنوان یک پزشک سعی می‌کنیم با بیمار خود همدلی کنیم و چیزهایی شبیه به این.

اما یونگ می‌گوید متاسفانه گاهی ما با نقاب های خود یکی می‌شویم و درواقع دروغی که به جهان گفته ایم را باور می‌کنیم یا اگر  نقاب ما شغل یا جایگاه اجتماعیمان باشد، تمام هویتمان  با همان جابگاه و شغل گره خواهد خورد. این یعنی ما کسی را که هستیم زندگی نکنیم بلکه گلچین ویژگیهای مورد تایید محیط را به نمایش بگذاریم و بر سایه ها و حقیقتی که درون ماست سرپوش بگذاریم.

طبیعتا نقاب ها مزایایی خواهند داشت و به طور کلی زندگی اجتماعی ما را به داشتن نقاب تشویق خواهد کرد و با این حساب شاید فکر کنید چرا باید اینهمه رنج را تحمل کنم تا سایه خود را بیابم و آن را بشناسم و به سختی آن را بپذیرم و مجبور شوم باوری که شاید چندین سال از خودم داشتم را بشکنم و احتمالا یک سری از مزیت های فعلی را هم از دست بدهم؟

چرا به زندگی با نقاب ها ادامه ندهم و همچنان رضایت محیط را کسب نکنم؟

واقعیت این است که حتی اگر میل به خودشناسی بالایی در شما وجود نداشته باشد و  تمایلی به صداقت با خود و شناخت تاریکی ها نداشته باشید بازهم مجبورید که به سراغ سایه های خود بروید وگرنه او به سراغ شما می آید. چطور؟

هر دستی از نگه داشتن مداوم نقاب بر بروی چهره اش خسته می‌شود. حقیقتی که پشت نقاب های ما پنهان شده بالاخره روزی خود را نشان خواهد داد. ممکن است در یک جلسه مهم حرف بیجا و زننده ای بزنید. در یک رابطه دوست داشتنی به شکلی انزجارکننده طرف مقابل را از خود برانید، با شنیدن انتقاد یک دوست حسابی از کوره دربروید، به معشوقه خود خیانت کنید، با دیدن یک سوپراستار  احساس پوچی عمیقی پیدا کنید و هزاران موقعیت دیگر که احتمالا بی ربط به ماهیت سایه های شما نیست.

شناسایی نیمه تاریک وجود

شناسایی نیمه تاریک وجود

پیدا کردن سایه و شناسایی دقیق آن معمولا به تنهایی و صرفا با مطالعه مقالات و کتاب های مربوطه امکان پذیر نیست و توصیه ما این است که از یک روانکاو کمک بگیرید اما با این حال نشانه هایی وجود دارد که میتوانند راهگشا باشند و تا حدودی ما را از ابهام بالایی که در ابتدای این مسیر داریم نجات دهد. برای شروع  میتوانید سوالات زیر را از خودتان بپرسید و برای جواب دادن به آنها عجله نکنید. درنهایت به جوابهای حود نگاه کنید و سعی کنید ارتباط بین آنها و نقاب هایتان را پیدا کنید.

  • از کدام ویژگی‌های خودم، بدم می‌آید؟
  • فهمیدن چه چیزی در مورد خودم، بیش از هر چیز برایم ترسناک است؟
  • کدام بخش‌های وجود خود را نفی می‌کنم؟
  • پذیرش کدام ویژگی‌هایم، برایم مشکل است؟
  • از چه چیزی بیش از هر چیزی می‌ترسم؟
  • بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به خودم گفته ام چیست؟
  • بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به دیگران گفته‌ام چیست؟

 

اگر به سوالات بالا صادقانه پاسخ داده باشید احتمالا نحوه بروز سایه در خودآگاه را متوجه شده اید. به شکل طبیعی سایه های ما دو سرنوشت متفاوت خواهند داشت.

  • سرکوب شدن
  • فرافکنی شدن

سرکوب زمانی اتفاق می افتد که در دنیای بیرون هیچ جایی برای سایه های ما وجود نداشته باشد یا بروز سایه هزینه های بسیار سنگین و جبران ناپذیری داشته باشد به حدی که یک انسان با سلامت روانی متوسط از انجام آن پرهیز کند و از عواقب آن آگاه باشد. مثلا اگر میل زیادی به کشتن کسی وجود دارد، حدالامکان سرکوب و انکار میشود و  درواقع نظم طبیعی نیز این را ایجاب می‌کند. پس سرکوب معمولا شامل آن دسته از صفات حیوانی و ابتدایی ماست. با این نوع از سایه چه باید کرد؟ آیا باید اجازه دهیم این امیال درزندگی ما به وقوع بپیوندند؟

اول اینکه پذیرش وجود چنین خواسته هایی در ما به عنوان یک موجود متمدن و بافرهنگ به تنهایی قدم بزرگی است چرا که تعداد زیادی از آدم ها تمام عمر تلاش می‌کنند تا این واقعیت را انکار کنند و این گونه قدرت سایه را ناخواسته بیشتر و بیشتر می کنند.

دوم اینکه به گفته یونگ حتی اگر  سایه از دنیا، جامعه و خانواده پنهان شود نباید آن را از خودمان هم پنهان کنیم. باید دید آیا میتوان این امیال را به شکلی دیگر و در قالبی دیگر زندگی کنیم و درعین زیرپا نگذاشتن انسانیت  از سرکوب سرسختانه آنها جلوگیری کنیم؟ البته ممکن است گاهی برای این سوال هیچ پاسخی پیدا نکنیم که این هم طبیعی است و به قول فروید میتوان آن را جزو ملالت های تمدن به حساب آورد.

اما فرافکنی بخش مشهود و ملموس سایه هاست. در روانشناسی  نسبت دادن ویژگی ای درونی به فردی دیگر، فرافکنی نامیده ‌می‌شود. چند دقیقه به عمده نظراتی که درباره اطرافیان خود دارید فکر کنید. شما معمولا چیزی  را که هستید درون دیگران شناسایی میکنید. اینجاست که پذیرفتن سایه سخت می‌شود.  اگر آن ویژگی برایتان ناخوشایند است، سایه منفی درون شماست و اگر تحسین برانگیز است استعداد خاموش شده شماست. که به آن طلای درون هم میگویند.

یک نکته مهم درباره فرافکنی وجود دارد؛ فرافکنی ممکن است شما را دچار وسواس و نشخوار فکری کند. یعنی شما همیشه و در هر لحظه درحال تحلیل کردن نظراتی که می‌دهید باشید. به طور کلی آن دسته از نظرات ما درباره دیگران اهمیت دارد که شدیدا ما را درگیر کرده  و مهمتر اینکه چشم پوشی بر آنها تقریبا غیرممکن باشد.

مثلا اگر کسی اصرار داشته باشد که با دروغگوها میانه خوبی ندارد، لازم است این پافشاری خود را بررسی کند چرا که احتمالا به سایه ای درون خودش پیوند می‌خورد. یا مثلا اگر شجاعت یا بخشندگی دیگران همیشه شما را به وجد می آورد و انسان های شجاع یا بخشنده را لایق تحسین بی اندازه ای می‌دانید به احتمال زیاد این بخشندگی و شجاعت درونی شماست که فریاد می‌زند تا پیدایش کنید.

درنهایت عمل کردن به این موارد اصلا کار ساده ای نیست. گاهی  پیدا کردن برخی سایه ها ممکن است مسیر زندگی شخص را به کلی تغییر دهد و این تغییر می‌تواند شامل هر چیزی شود.  پس مانند هر مبحث روانکاوانه دیگر باید با احتیاط و آمادگی به سراغ آن رفت و این گفته رابرت الکس جانسون، رواشناس یونگی بزرگ را به یاد داشت که « ظرفیت تحمل تضاد را داشتن معیار سنجش قدرت روحی، معنوی و بهترین نشانه بلوغ و پختگی است.

کمترین -----> بیشترین

میانگین امتیاز: 4 / 5. تعداد نظرات: 68

اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂

0 پاسخ به “نظریه سایه یونگ در روانشناسی و نظرات یونگی ها”

  1. ماشاالله گودرزی گفت:

    سلام.خوبست این مباحث بطور منظم مطرح شوند و الگوهای درمانی نیز ارائه گردد. ارادت

  2. ماشاالله گودرزی گفت:

    درود.عالی بود.

  3. الناز گفت:

    خیلی عالی و جامع بود. ممنونم از محتوای خوبتون🙏🏻

  4. محمد گفت:

    ممنون. مطلب بسیار مهمی بود و بع صورت موثری توضیح داده شد.

  5. مونا گفت:

    پرداختن به سایه ها یا همان خودشناسی وظیفه اصلی هر انسانی است که اجازه ورود به این کره خاکی را کسب کرده.

    سپاس از مطالب مفید و واضح و روشن

  6. خاتون زارعی گفت:

    بسیار کامل و عالی بود لذت بردم ایکاش در مورد سایه ها هم پادکست تولید کنید.
    سپاسگزارم

  7. سحر سرداری گفت:

    بسیار کامل و عالی بود این توضیح درباره سایه ها. بخصوص که به استعدادهای نهفته هم اشاره داشتید.
    ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *