عقده مادر

عقده مادر چیست؟

آنچه خواهید خواند

3.8
(25)

عقده مادر تعیین کننده ارتباط ما با دنیای درون خودمان است، دنیای ناخودآگاه ما؛ خاطرات، تداعی ها و مفاهیمی که با شنیدن کلمه مادر برایمان یادآوری می شوند نشان دهنده وضعیت ما در جهان است. البته که هیچ چیزی نیست که تنها دلیل تعارضات ما باشد اما عقده های اساسی مانند عقده مادر تسلط بیشتری بر ناخودآگاه ما و در نتیجه زندگی ما دارند.

پس نوعی از مادری که ما دریافت کرده ایم شبیه به فیلتری شده که با آن دنیا را میبینیم. چون میزان محبت، توجه، تشویق، تنبیه، سرزنش، حمایت،استقلال و امنیتی که مادر برای ما فراهم کرده باشد تصویری که ما از خودمان داریم را ساخته است.

چه چیزی را در این دنیا نیاز دارید تا به سوی اهداف خود حرکت کنید؟

چه دانشی لازم هست که بی پروا به سوی هدف خود قدم بردارید؟

معمولا آغاز حرکت کردن به سوی اهداف اراده بالایی میخواهد و در این راه باقی ماندن هم کار هر کسی نیست. برای این که بتوانید به جایی بروید باید در ابتدا از نقطه ای که روی آن ایستاده اید دل بکنید.

این دل کندن یا به عبارت بهتر جدا شدن اول از همه با جدایی از مادر اتفاق می افتد، نوزاد و مادر اتصال بسیار شدیدی بهم دارند تا جایی که حتی میتوان گفت هویتشان درهم گره خورده است. نوزاد از مادر تغذیه می‌شود و مادر برایش حکم همه جهان را دارد. به تدریج که بزرگ تر شود و بیاموزد که نیازهای شخصی اش را به تنهایی برطرف کند، این جدایی سرنوشت ساز رقم میخورد.

اما چرا این جدایی سرآغاز مسیر رشد آدمیزاد است؟

چون نیازهای کودک روزبه روز بیشتر و گسترده تر می‌شوند و از طرف دیگر وابستگی مادر به کودک تنها محدود به تغذیه او نیست. مادرانگی یعنی حفظ کودک از هرگونه آسیب، شکست، اضطراب و هرگونه برخورد با چیزهای ناشناخته و این یعنی دورنگه داشتن فرد از مسیر رشد و خودسازی.

چرا که پیش روی درزندگی تنها و تنها زمانی اتفاق میوفتد که فرد خود را از حوزه امن خود بیرون ببرد و خود را در معرض تمام چالشها بیندازد تا در تلاش برای زنده ماندن از این ناگواری های احتمالی (در خیال خود اینطور فکر می‌کند) همان پروانه ای می‌شود که از پیله خود بیرون جسته است.

تنها کاری که باید انجام دهد این است خود را در موضع مسئولیت و اراده درونی خود قرار بدهد. و تمام احتمالات را بپذیرد و برای حضور در بین این احتمالات برنامه ریزی کند.

شکل گیری عقده مادر

در طول سال هایی که ما در حال تبدیل شدن از یک نوزاد به یک بزرگسال هستیم خاطرات زیادی از مادرمان به دست می آوریم همه این خاطرات پیرامون مفهومی به نام کهن الگوی مادر جمع میشوند و این مجموعه عقده مادر را میسازد که کار این است تا مادر را برایمان تداعی کند.

این مادری که تداعی می‌شود هم شامل تصویر مادر شخص خود ماست و هم تصویری جهانی که از مادر در ذهن همه ماست و ما هرجا در زندگی با شرایطی روبرو شویم که یادآور ارتباط با مادر و فضای امن و دور از آسیب باشد، به سمت عقده مادر کشیده می‌شویم تا اینجا همه چیز طبیعی است.

ولی متمرکز شدن تمام بنیه و نیروی روحی روی مادر و وابستگی بی حد و حصر به وجود او باعث می‌شود گاها فرد توانایی جدا شدن از نقطه اول به  نقطه دوم را نداشته باشد یا نخواهد که از این محیط بیرون برود چرا که به نظرش غیر از این نقطه  آشوب و هرج و مرج است و آرامش نهایی همین نقطه است.و در نتیجه خلاقیت او در این نقطه میپوسد و علاوه بر آن با دنیای واقعی بیگانه خواهد بود.

یونگ میگوید اثراتی که مادر بر فرزند خود می گذارد به دو بخش باید تقسیم شود اول خصوصیاتی که مادر در اثرگذاری آنها به فرزند خود نقش  ندارد و دوم خصوصیاتی که به نظر می آید مادر در اثرگذاری آن ها نقش دارد یا داشته است، در هر صورت فرزند تماشاگر و خالی از هر داده ای و تشنه ترین موجود برای یادگیری است.

تمام اعمال مادر برای او نمایشنامه ای حیاتی است برای یادگیری و تماشا؛ در اصل این همان معنای مخفی شده کهن الگوهاست که ذهن های ابتدایی انسان آنها را به صورت اساطیر نوشته و ثبت کرده است. این همان کهن الگوهاییست که کودک آنها را واقعیت تام میداند و بهتر بگویم پیش بینی کهن الگویی از آنها میکند.

زندگی وحشت زاست و پدر و مادر میتوانند این وحشت را کمتر کنند یا بدتر آن زیادتر کنند و برای همین از آنها گریختن یا آگاه شدن به آنها برای او دشوار و حتی گاها بسیار وحشت آور است. مثل آن میماند که او برای اولین بار روی قدم هایش ایستاده است و میداند که آمادگی قدم برداشتن ندارد و به محض اینکه قدمی بردارد به زمین خواهد افتاد و حتی احتمال آسیب وجود دارد به خاطر همین آسیب خود را از آموختن راه رفتن دور میکند و حتی در مواردی هرگز راه رفتن نمی آموزد

چرا در جریان تربیت بیشتر به اسم مادر میپردازیم تا پدر؟

نمیتوان منکر نقش بسیار کلیدی و بسیار مهم مادر در تربیت ما شد و یکی از علل این موضوع اینست که پدران همیشه یا در بیرون از خانه برای جنگیدن برای پیدا کردن منابع جدید بودند یا برای تامین مالی خانواده می کوشیدند و یا اگر شعور خانواده داری نداشتند با دختران متعدد به این حریم خیانت می‌کردند.

خصوصا در این برهه تاریخی که صنعت حرف اول و آخررا میزند و پدران همیشه در حال چرخاندن این صنایع هستند و می‌کوشند که در این دنیای سرمایه محور فقیر تر از دیروز نباشند و طبقه محو شده خودشان را پیدا کنند و خانواده شان از هم نپاشد بنابرین نقش مکمل در تربیت دارند.

جدای از این مسئله جمله معروفی هست که « در روانشناسی همه چیز درباره مادر است و حتی وقتی از پدر صحبت میکنیم درباره شوهر مادر حرف میزنیم» این تاکید زیاد به خاطر همان ارتباط عمیق و اتصال بین نوزاد و مادر است که احتمالا هیچگاه دوباره تکرار نخواهد شد.

اما کهن الگوی مادر به چه چیز اشاره دارد و چرا انقدر مهم است. در واقع کهن الگوی مادر سرچشمه هرچیزی است که به توسعه روانی ما مربوط است و این یعنی این کهن الگو هم پرورنده است و هم از بین برنده و این کهن الگو در همه ما به یک شکل یکسان وجود دارد.

به همین خاطر هرکسی فارغ از اینکه مادری مهربان یا ظالم داشته یا حتی بدون مادر رشد کرده باشد میتواند مفهوم مادر را توصیف کند و این مفهوم همان که الگوی مادر است پس روابط ما با خودمان، با دیگران و جهانی  که در آن هستیم تحت تاثیر این کهن الگوست بگذارید با تعریف داستانی اسطوره ای نقش بنیادین این کهن الگو را برایتان توضیح دهم.

داستان پارسیفال و جستجوی جام مقدس

جام مقدس در قلعه ای نگهداری میشود. پادشاه قلعه زخمی است و به شدت در رنج و عذاب. تمام مُلک در ویرانی و مردمش در انحطاط و انقراض؛ پادشاه در هنگامه بلوغ خود زخمی شده است. زمانی در جنگلی حین گشت و گذار بوده که ماهی قزل آلایی را می‌دزدد.

روی سیخ چوبی آن را سعی میکند کباب کند، که انگشتان خود را به سختی میسوزاند، به طور غریزی  برای تسکین درد انگشتانش را به دهان فرومیبرد و همان لحظه مزه قزل آلا را هم میچشد. در این حین تیری به بیضه هایش پرتاب میشود و پادشاه مضروب می‌شود.

پادشاه زخمی در تخت روانی دراز کشیده و به هرکجا میرود به کمک همان تخت است و خدم و حشم همراه اوست. تنها  چیزی که مایه تسکین و خشنودی اوست ماهی گیری است و از این جهت اسمش را پادشاه ماهیگیر زخمی نام گذاشتند. فقط یک راه وجود دارد که پادشاه درمان شود و آن اینست که جوانی ساده دل و ابله در تالار دادگاه عظیم و در آن شکوه وصف ناشدنی بایستد و این سوال را بپرسد: “کیست که جام مقدس او را خادم باشد.”

از قضا روزی از روزها که پادشاه  زخمی در حال ماهیگیری بود که جوانی به او نزدیک میشود و از او جایی برای اقامت شبانه میخواهد. پادشاه او را به قصری که جام مقدس در آن بود دعوت می‌کند جوان اسمش پارسیفال بود. (به معنی ابله بی گناه)

پسرک ۵ شبانه روز را با آنان گذراند. زرق و برق لباسهای رزم آنهاو ظروف طلایی او را مسخ کردند. با عطش تمنایی که پیدا کرد  از آنان خواست که بتواند به آنها ملحق شود. لباس کهنه ساده خانگی به تن داشت، یافتن آن ۵ شب رویایی و تاب و تمنا دیگر در آینده برای پارسیفال ممکن نبود، دیگر حسی شبیه به آن ۵ شب نداشت. گذشت و در دادگاه شاه آرتور با شوالیه سرخ جنگید و اقبال به او رو کرد که توانست شوالیه سرخ را بکشد.

اسب و زره او را تصاحب کرد و بروی همان لباسهای پوسیده و قدیمی خانگی پوشید. پارسیفال به قلعه گورنوماند رفت که او را برای شوالیه شدن تعلیم بدهد. بعد از آنکه همه چیز را یاد گرفت، گورنوماند به پارسفال دستور داد که قلعه جام را پیدا کند و سوال “کیست که جام مقدس او را خادم باشد” را بپرسد.

پارسیفال به همراهی پادشاه ماهیگیر به قلعه جام وارد شد. درب متحرک بسته شد. و پای عقب اسبش با غرور قدم برمیداشت و به آرامی عبور میکرد. هنگامی که از او به شکوه تمام استقبال شد خدمه با جامها وارد میشوند و همه به جز پادشاه ماهیگیر زخمی از آن مینوشند. همه مشتاقانه به پارسیفال نگاه میکنند اما او فراموش میکند که سوال معهود را بپرسد. صبح روز بعد پارسیفال متوجه میشود که قلعه و آدمهایی که دیشب دید؛ تماماً غیب شده اند

۲۰ سال گذشت، پارسیفال تا میتوانست شوالیه ها را تحت سلطه خود در آورد. سر اژدهایان بسیاری را برید و دختران زیباروی را نجات داد، اما  بالاخره از زندگی قهرمانانه یک شوالیه خسته شد. یک روز زاهدی پیر را ملاقات کرد که وی را بخاطر گناهان و بخصوص بخاطر نپرسیدن ” سوال” شماتت می‌کرد.

زاهد او را تبرک نمیدهد ولی دومرتبه نشانی قصر جام مقدس را به او میدهد حین ورود پارسیفال به قصر دوباره درب متحرک( که اگر در زمان بندی مناسبی از آن رد نشوی بسته میشود و فرد گذرنده را میکشد) بسته میشود و اسب دوباره خرامان پیش می‌رود.

پادشاه ماهیگیر زخمی را میبیند که هنوز در رنج و عذاب است، این بار سوال را می‌پرسد:

“کیست که جام مقدس او را خادم باشد؟”

جواب میشنود که جام مقدس خادم پادشاه جام مقدس است نه پادشاه ماهیگیر زخمی تنها پادشاهی که در مرکزی ترین اتاق قصر از گذشته های بسیار بسیار دور زندگی کرده است. بعد از این پاسخ بود که پادشاه ماهیگیر در  چشم به هم زدنی شفا یافت و از ان پس مردم همه در شادی و آرامش زندگی کردند.

این داستان نمادین از درک، یافتن، دنبال کردن و رسیدن به هدف نمونه بسیار جالبی از تلاش های هرروزه انسان هاست که از خواب بیدار میشوند تمنایی در دلشان شکل میگیرد و برای پاسخ به این نیاز خود را به آب و آتش میکشند. که نتیجه اش یافتن جام مقدس است. “کهن الگوی مادر” را که همان اژدهایان هستند را به کرات سر میبرد و دوشیزگان زیباروی را نجات می‌دهد.

در این سیر خود را آبدیده تر میکند و خود را برای درب ورودی قصر جام مقدس آماده میکند. که وارد شدن به آن بسیار دشوار است و حتی شاید افرادی تا آخر عمر به آن راه نیابند و یا در حین رد شدن از درب استخوانهایشان خرد شود ولی وقتی به جام برسند و حقیقت برایشان آشکار شود و روحشان که گرسنه حقیقت و عدالت است تا ابد سیراب خواهد شد و این خود آرامش است، که پارسیفال داستان، تمام این مدت خود را به دشواری ها می انداخت تا به این غایت برسد و پادشاه بیمار و رنجور به همراه مردمانش از بیماری به در آیند و به شادی و آرامش برسند.

انواع عقده مادر

در تربیت کودک معمولا دو شیوه صفر و صدی پیش روی مادر است اولی این است که او را در مکتب فکری و تربیتی دوست داشتن بی قید و شرط بار بیاورد که کودک هم به اشتباه فکر کند که دنیا هم همین کار را با او خواهد کرد و او را بی شرط دوست خواهد داشت.دومی  این است که او را بشکند و با بی رحمی به او نشان دهد که در دنیا جز بی رحمی نیست تا او در نهایت آگاهی به جنگل دنیا وارد شود که شیوه اول عقده مثبت و شیوه دوم عقده منفی مادر را رقم می‌زند.

عقده مثبت مادر

کسی که دچار نوع مثبت این عقده است اصلی ترین و مهمترین مشکلش جدایی و قبول مسئولیت است.آنها بلوغ فکری لازم را برای ساختن آینده ندارند و درجا زدن معمولا بیشترین تکرار زندگی آنهاست.چرا؟ چون تصمیم گرفتن و انتخاب کردن کار بسیار دشواری برای آنهاست.

معمولا مادر به آنها رسیدگی کرد ه و لقمه آماده در دهانشان گذاشته پس در بزرگسالی هم مادر درونی انها اینگونه در گوششان زمزمه میکند که کسی دست تو را خواهد گرفت و کارها درست خواهد شد. درحالی که جهان بیرونی هیچ اعتنایی به خواسته های درونی او ندارد و موظف نیست که مرهمی بر روی زخم های این آدم باشد.

از طرفی چون روحیه جنگیدن و به دست آوردن هم ندارد در میانه هیچ کاری به چشم نمیخورد. شاید برنامه هایی برای زندگی داشته باشد یا تصور کند در حال پی ریزی کارهای بزرگی است اما همه اینها در ذهن او اتفاق می افتد و عملا هیچ هدف معینی را پیگیری نمیکند چرا که شهامت و اقتدار لازم برای این کار را ندارد.

پس گرایش بسیار زیادی به تنبلی و انفعال خواهد داشت و از جهت دیگر توقع لذت بردن در او بالاست اما چون نمی تواند با هدفمندی و پشتکار به این لذت برسد احتمالا اعتیاد گزینه محتملی برای اوست. خطر دیگری که او را تهدید میکند افسردگی است. او انتظار دارد همیشه دوست داشته  و در جمع های مختلف پذیرفته شود.

ایده ها و نظراتش را بسیار ارزشمندتر از چیزی که هست میداند وفکر میکند حضور او لطف بزرگی در حق آدم های اطراف اوست پس با کوچکترین واکنش منفی و با اولین طردشدن ها و شکست ها فرو میریزد و شکنندگی بالایی که دارد دوباره شروع کردن را برایش بسیار طاقت فرسا و دور از ذهن میکند.

عقده منفی مادر

اگر جوری برایمان مادری شده باشد که احساس ناامنی کرده باشیم دنیای درونی هم ممکن است برایمان ناامن باشد (خواب های وحشتناک بیانگر همین است) و یا باعث خودخوری، شماتت مدام خود و احساس رنج در هر لحظه به حدی که یافتن آرامش چیزی غیرممکن و یا حتی لوکس به نظر بیاید و به همین علت خود را از کنج خلوت دور نمی‌کنیم و اجتماع را منافی فردیت خود میدانیم و زندگی مان در اوج گمنامی میگذرد نه به این علت که از همه بریده ایم بلکه به این دلیل که به سختی نیفتیم و حتی احتمالا مراقبت کردن از جسم و روح نیز برایمان چندان اهمیت نخواهد داشت انگار که خود را لایق حمایت و مراقبت نمیدانیم.

انگار روح و روان شما مدام در حال به چالش کشیدن شما با هیولاهای درون شماست. انگار که روان فرد مدام به او یادآوری میکند که آیا دنیا پذیرای من خواهد بود؟ آیا دنیا امن است؟ یا دشمن من است؟ هرچه بیشتر در چشم باشم امکان از چشم افتادن هم بیشتر میشود و هزاران دلیل ریز و درشت که خود را به انزوایی قطعی در بیاورند و از تلاش کردن و رسیدن به نهایت پتانسیل های وجودی خود دوری کنند.

آنها همیشه در حال رقابت هستند که فوق العاده ترین باشند ولی این تباه سازی انرژی میشود چون متمرکز به یک هدف خاص نیست بلکه بی جهت و بی هدف تنها در حال اثبات خود به مادر است به اینکه اثبات کند دنیا جایی زیباست و همه هنگامه لذت را درک خواهند کرد.

این میشود که او همیشه در جستن رفع تشنگی از تشنگی میمیرد. چون به  آن جرعه آبی که در دستش است آگاه نیست. او شاید یک دکتر یا مهندس بسیار موفق در زندگی باشد یا مدارج بالایی در علوم مختلف کسب کند ولی هرگز خود را بیشتر از یک کودک کودن نیازمند به مراقبت نمیداند  این روح بیچاره تمام عمر خود را در جهت یافتن تاییدی از طرف محبوبی می‌کند که خود آن تایید را خواهد شکست چون خود را تحت هیچ شرایطی لایق نمیداند و شکستن این چرخه بسیار دشوار است چون تاییدیه مرکزی و درونی این است که آدم موفقی باشد یا آدم تحصیل کرده و باهوشی باشد که هست ولی با یک وزنه بسیار سنگین به پاهایش راه رفتن عملا برای او ناممکن است. هربار هم که به این وزنه عادت میکند وزنه سنگین تری به پاهایش میبندد تا نشان دهد که هنوز کافی نیست.

او در بزرگسالی قادر به ایجاد روابط صمیمانه و رمانس نیست چون آنهارا مرموز، اعصاب خورد کن و غیر ضروری میداند.

گاها برای تسکین خود به صورت وسواسی خودارضایی می‌کند.

رابطه عجیبی با خوردن و خوابیدن پیدا می‌کند.

در روابط خود همیشه بخاطر عدم بلوغ فکری به مشکلات و نزاع ها برخورد می‌کند.

بی اندازه از خودگذشتگی می‌کند تا فرد مقابل ترکش نکند و این صرف انرژی نابودکننده روح و روان اوست. به حدی پیش می‌رود که خوشحالی طرف مقابلش برایش از خوشحالی خودش مهمتر می‌شود.

وقتی هم با با حقیقت رو برو می‌شود دلزده از هرچیزی شروع به مهر تایید زدن به تمام گمانه های قبلی‌اش می‌کند مثل گفتن جمله “همه بی رحمند.”  “دنیا جنگله بخور تا خورده نشی.” یا بدتر “من دوست داشتنی نیستم!”.

این فرد به کسی اعتماد نمی‌کند و این درد بزرگی برای اوست چون متعاقبا می‌داند که هرگز امیدی وجود ندارد که روزی نیازهایش را برطرف خواهد کرد. بنابرین حل نیازها به “در مسیر نیازها بودن” تقلیل پیدا میکند، در “مرز رسیدن” بودن تنها شور ممکن برای او می‌شود.

کسی که به هر نحوی دارای عقده مادر است چه منفی چه مثبت به خصوص منفی همیشه این جمله را در ذهن خود حلاجی میکند که من هرگز شبیه مادرم نخواهم شد هرگز و هرگز، و این ریشه فاجعه ای می‌شود که مجموعه ای از خصوصیات بد مادر مجموعه ای حتی کوچک تر از خصوصیات خوب او را نیز در نظر این فرد دارای عقده مادر زشت می کند و از آن ها می‌گریزد یا بدتر به خصوصیات بدی که او نداشت هم تمایل پیدا می‌کند.

چون تنها هدف شبیه مادر نشدن است! به عنوان مثال او ضد خشم و خشونت میشود که بهر حال حسی از احساسات درون ماست و بسته به شرایطی انسان حتی باید در جاهایی هم خشم را بروز بدهد ولی بروز نمیدهد و خود را صلح پرست و صلح دوست مطلق میداند که حتی خود هم نمی‌داند چقدر جمله خطرناک و غیرعقلانی است.

او مستعد این است که هر تهاجمی به او صورت پذیرد هرگز پاسخ آنها را ندهد چون پاسخ دادن برایش به منزله شبیه مادر بودن است و یک واکنش معمول دیگر که در عقده مثبت اتفاق می افتد این است که فرد (مخصوصا دختر) میخواده مادرتر از مادر خود شود و نوعی رقابت پنهان یا حتی حسادت با او احساس میکند که البته چون جایگاه عقده در ناخوداگاه است تمام این احساسات نیز خارج از آگاهی و اراده فرد قرار میگیرند.

رهایی از عقده مادر

مرور تمام این موقعیت ها و ویژگی های آزاردهنده که منشا مشترکی به نام عقده مادر دارند قطعا این سوال را ایجاد میکند که حال چه کنیم؟

ما که حالا دیگر نه تنها کودک نیستیم که چه بسا خود والد کودکانی هستیم چگونه این اثرات مخرب را از روان خود بزداییم؟

آیا باید به سراغ مادر برویم و با شماتت و سرزنش او به احساس آرامش برسیم؟

یا باید سعی کنیم با نادیده گرفتن همه این ها زندگی خود را از نو آغاز کنیم؟

باید بگویم هیچکدام؛ همانطور که گفتم مادر یا هر جایگزین دیگری در جایگاه مادر در همان کودکی برای ما تبدیل به یک تصویر درونی شده و از همان زمان به بعد دیگر ما با همین تصویر طرفیم.

اگر این تصویر زشت، سرزنش گر، بی رحم و نامهربان است درهرحال چیزی درون ماست که نه میتوان نادیده اش گرفت و نه میتوان آن را از بین برد. تنها راه حل ممکن مرمت کردن این تصویر است. ما باید برای خودمان مادری کنیم.

باید اول از همه این تصاویر را درون خود پیدا کنیم، با دقت به نظاره آن بنشینیم، قسمت های آزار دهنده آن را جدا کنیم، برایشان سوگواری کنیم و درنهایت تلاش خود را به کار ببندیم که خلای که در کودکی وجود داشته را اکنون و برای نسخه حال حاضر خود جبران کنیم.

دوره رایگان خودشناسی

خودشناسی به روش پرفسور یونگ

آموزش مفاهیم و کلید واژه‌های روانشناسی یونگ

کمترین -----> بیشترین

میانگین امتیاز: 3.8 / 5. تعداد نظرات: 25

اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂

1 دیدگاه

اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.

  • بعد از چهارسال دنبال کردن صدها فایل و پست بازاری ،که البته فایده سوم این بود که اسم‌عقده‌کعدر وعقده پدر رو بدونم ،مسکل خودم رو یافتم‌

دیدگاهتان را بنویسید

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://jungnegar.ir/?p=10476