میانسالی بخشی از زندگی است که بین سن 40 تا 60 سالگی قرار دارد و افراد در این سن دچار تغییرات زیادی می شوند، این تغییرات در برخی افراد با شدت زیادی به چشم میخورند و گاه همراه بیماری و یا آشفتگی روانی بروز میکنند و سلامت روان را به خطر می اندازند.
تغییرات خلقی، جسمی و روانی زیادی در این دوران اتفاق می افتد که گاهی بسیار قابل توجه است به طور مثال فردی برون گرا و اجتماعی به فردی درون گرا تبدیل شده و به سمت مذهب و معنویات گرایش پیدا می کنند.
دلایلی که برای بحران میانسالی عنوان می شود حاکی از این است که در این مرحله افراد انتخاب ها و تصمیم های گذشته خود را بررسی می کنند و نگاه عمیقتر و موشکافانه تری به زندگی گذشته خود میاندازند و اگر از این تصمیم ها و آنچه گذشته است راضی نباشند دچار آشفتگی می شوند.
یونگ معتقد بود شخصیت فرد یک رشته مراحل را طی می کند که به تفرد می انجامد. یونگ در این مسیرتفرد، بر نیمه دوم زندگی تاکید کرده است، دوره بعد از 35 سال یا 40 سالگی که فرد فرصت کنار هم بودن جنبه های مختلف شخصیت و رسیدن به خود پرورانی را دارد،که به ان مرحله میانسالی می گویند.
در این دوره خورشید از نقطه اوج خود عبور کرده و حرکت به سمت پایین را آغاز می کند . با اینکه این افول ، افزایش نگرانی ها در افراد میانسال را نشان می دهد . اما دوره میانسالی دوره استعداد فوق العاده نیز هست.
اگر افراد میانسال ارزش های اجتماعی و اخلاقی زندگی قبلی خود را حفظ کنند ، به صورت انعطاف ناپذیر و متعصبانه به جذابیت و چابکی جسمانی خویش می چسبند ،انها وقتی متوجه می شوند که آرمان های آن ها در حال عوض شدن هستند ، شاید نومیدانه سعی کنند ظاهر و سبک زندگی جوانی خود را حفظ کنند.
یونگ مینویسد ما اغلب آمادگی نداریم ” به بعد از ظهر زندگی گام بزاریم ” و دچار بحران میانسالی می شویم.
امکان تباهی و واکنش های روان رنجور هم در این دوره وجود دارد . فرد میانسال یا سالخورده ای که در نیمه دوم زندگی به ارزش های جوانی می چسبد ، نمی تواند به خود پرورانی دست یابد و قادر نیست اهداف تازه ای تعیین کند و معنی جدیدی را در زندگی جستجو نماید.
مسیری که افراد طی می کنند به توانایی آن ها در برقرار کردن تعادل بین قطب های فرآیند متضاد گوناگون بستگی دارد . این توانایی به موفق شدن در پشت سر گذاشتن مراحل قبلی زندگی بستگی دارد .
در میانسالی افراد ممکن است راهشان را گم کنندوسرگردان شوند.
در نمایش طولانی زندگی تنها فردی که حضور مداوم دارد ما هستیم و در برابر نقشی که در انتخابهای روزانه خود بازی میکنیم ، در روایت و انچه برما گذشته است ،مسئولیتی شگرف داریم.
انطباق های ما با زندگی در دوران کودکی که مارا نجات داده اند و کمک کرده اند تا بزرگ شویم، در این دوران دیگر برای ما مفید نیستند وحالا مانع رشد بیشترمان میشوند، زندگی با ارزشهای کودکی در این مرحله پاسخ سوالات مارا نمیدهد. سوالات جدید نیاز به پاسخهای تازه و خلاقانه دارند.
یونگ معتقد بود ارزش ها، آرمان ها، و شیوه های رفتار مناسب زندگی در نیمه اول، برای نیمه دوم مناسب نیستند و افراد باید رشد کنند و در سال های افول زندگی خود، معنای تازه ای پیدا کنند.
افرادی که در دوران جوانی بدون ارزش های کودکی یا میانسالی زندگی کرده اند ، کاملاً آمادگی دارند به میانسالی پیش بروند و در این مرحله به طور کامل زندگی می کنند.
آن ها می توانند از اهداف برون گرای جوانی دست بکشند و در جهت درون گرا به سمت هشیاری گسترده پیش بروند .
سلامت روانی افراد در میانسالی با موفقیت در کار و کاسبی ، شهرت اجتماعی یا رضایت از زندگی خانوادگی ، افزایش نمی یابد، «تفرد» مفهوم اصلی و مقصود نظر اصلی یونگ در پاسخ به این بحران است، تفرد یعنی فراخوانی برای تبدیل شدن به کاملترین انسان که فراتر از خودشیفتگی است.
در مرحله میانسالی سوال اصلی که از درون ما به گوش میرسد این است،چه چیزی از دریچه ما قرار است به دنیا وارد شود.
ما حیواناتی هستیم به دنبال معنا، معنا یک چیز ذاتی و درونی است و فراتر از خود اگاهی، چیزی به طرز خاص همواره تلاش میکند مارا پیدا کند مهم ان است که چطور از سر راه او کنار برویم و اجازه دهیم ما را پیدا کند.
در نیمه دوم زندگی کیفیت سوالهای ما بسیار مهم است
سوالاتی از قبیل؛ چطور میتوانم از صدمه خوردن جلوگیری کنم؟
چطور می توانم نیازهای خود را بر اورده کنم؟
چطور میتوانم تایید مادر و پدرم را دریافت کنم؟
دیگر پاسخگوی نیاز ما به معنا نیستند.
گاهی با کمال نا امیدی پی میبریم زندگی فرد دیگری را زیسته ایم و ارزشهای دیگران را زندگی کرده ایم
نوعی دگر گونی در درک «من» از «خود» و «جهان» و دعوتی بسیار جدی برای زندگی خود اگاهانه تر در نیمه دوم عمر احساس میشود این نخستین مواجهه با سردر گمی خود اگاه بوده و باعث میشود هر یک از ما از محیطی آرام و اشنا به سوی جنگلی تاریک حرکت کنیم ویا کشانده شویم.
فاصله گرفتن از وابستگی ها و لنگر گاه های عاطفی احتمالا میل طبیعی شما به راحتی وامنیت وحس خوش پیش بینی رخدادهای اینده را متزلزل میکند.
اغلب مدتی به طول می انجامدتا متوجه شویم که دستی در کار بوده است تا ما به شیوه ای هدفمند دگر گونی را از سر بگذرانیم و وارد دوره جدیدی از سفر زندگیمان شویم.
زندگی که معنا در ان محدود میشود به روح زخم میزند.
یونگ در خاطراتش مینویسد «بی معنایی ،مانع دستیابی به زندگی تمام و کمال میشود،از این رو معادل بیماری است. معنا بسیاری چیزها را تحمل پذیر می سازد_شاید همه چیز را»
نیمه دوم زندگی رشد معنوی را میطلبد،در نیمه دوم زندگی که به قدرت بالایی در گزینش انتخاب ها رسیده ایم،و می توانیم از گذشته درسهای بسیاری بگیریم و در باره این که چه چیزی برایمان خوب و چه چیزی برایمان بد است ،بینش بهتری داریم.
در همین نیمه از عمر است که نا چاریم بپذیریم«پس گرفتن زندگی مان»بسیار اهمیت دارد.برای پس گرفتن زندگی خود از گذشته نیاز داریم ،سر انجام، درک کنیم که چگونه از این نیرو ها کمک بگیریم.
حال چه چیزی در نیمه دوم عمر از ما حمایت میکند یا مارا به چالش میکشد؟
اساسی ترین کمک یونگ به ما،ایده تفرد است،پروژه مادامالعمر رسیدن به انسان کاملی که قرار بود باشیم،نه کسی که مادر و پدر ویا رسم و رسوم قبیله و یا به ویژه خود ترسوی درونمان خواسته.
تفرد ما، هر یک از ما را فرا می خواند تا در برابر رمز و رازهای وجود خودمان،قد علم کنیم و در قبال کسی که هستیم و در سفری که نامش را زندگی گذاشته ایم،مسئولیت تمام و کمال را بر عهده بگیریم.
وجه مشترک همه افرادی که بین سنین ۳۵ تا هفتادو اندی سالگی کارشان به جلسات روان درمانی کشیده را می شود در تحول عظیمی دانست در درک و فهم انها در مورد کاربرد راهبرهای شان در مقابل دنیا، برنامه های زندگی انها هرچه بوده است، خود اگاه یا نا خود اگاه،ظاهرا دیگر به درستی کار نمی نمیکنند.
این آشفتگی ها اغلب در دورانی بروز می کند که فرد به قدر کافی از والدین دور شده باشد و با ورود به دنیای خودش انتخاب هایی کرده باشد و توانسته است ببیند که کدامیک برایش سودمند است و کدام یک مضر، همچنین برای بروز این آشفتگی ها باید مدتی از زندگی فرد گذشته باشد تا فرد فرو ریختن یا حد اقل فرسودگی فرافکنی های گذشته اش را دیده باشد.
در این صورت است که احتمالا در این سن قدرت لازم «من» برای ارزیابی شخصی به سطحی رسیده است که بتواندخود را زیر ذره بین بگذارد،از خود انتقاد کند،خطر رابپذیردو گزینه های دیگر و به همین ترتیب،ارزشهای متفاوت را برگزیند.
این مهم است که بدانیم ما ندای درونمان را برای شروع این سفر فقط یکبار نمی شنویم بلکه این ندا بارها و بارها ما را فرا میخواند، هرگاه تداخل اجتناب ناپذیر میان خویشتن ذاتی ومفهوم به دست امده از «خود» را تجربه کنیم بحرانی اساسی در هویت ما رخ میدهد، زمان شروع این بحرانها متفاوت است میتواند در موارد مواجهه با غم ودرد ویا شکست سنگینی در زندگی شروع شود، چون در این بحرانها رفتارهایی از ما بروز میکنند که در زیر لایه هایمان کمین کرده و حال مجال عرض اندام یافته اند.
شروع بحران میتواند با رفتن فرزندان،از دست دادن یک عزیز ویا شریک زندگی ،از دست دادن شغلی که سالها درگیر ان بودیم باشد و واکنش های ما به گونه های متفاوتی بروز میکنند،شوک انی ،بیماری سخت،غده ای در سینه یا تومور پروستات.
نداها و فراخوان ها ازما میخواهد که خودمان را بیشتر و به شکلی متفاوت از گذشته جدی بگیریم.
یونگ در جایی به طنز گفته است:
«همه ما پا در کفش های کوچکتر میگذاریم، بارها افرادی را دیده ام که وقتی خود را با پاسخ های نا کافی یا اشتباه به سوالات زندگی راضی نگه میدارند، دچار پریشان حالی و بیماری می شوند زندگیشان محتوی و معنا کافی ندارد و اگر بتوانند شخصیت خود را وسعت ببخشند ،پریشان حالی و بیماری از وجودشان محو میشود.»
بزرگترین رمز و راز این نیست که هر یک از ما به گوشه ای از زمین و کهکشان پر ستاره پرتاب شده ایم،بلکه رمز و راز این است که در این زندگی قادر به ایجاد تصاویری از خودمان هستیم که برای سرپوش گذاشتن بر هیچ بودنمان به قدر کافی قدرتمند است.
)آندره مالرو)
نویسنده: شهرزاد الهی (دانش آموخته یونگ نگار)
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 4.1 / 5. تعداد نظرات: 16
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
8 پاسخ به “بحران میانسالی”
سلام و تشکر از زحماتتون. مطلب بسیار مفیدی بود. زحمت کشیدید، سپاسگزارم.
بنظرم توالی و استمرار مراحل عمر از تولد تا مرگ بشرطی قابل درک و پذیرشه که آدمی از قبل خودشو برای پذیرش آن آماده کرده باشه و بپذیره که به مقتضای سن خود چه نیازهاای داره. اگر جنس نیازهای ما در میانسالی متناسب با سن ما تعریف نشده باشه بار ذهنی زیادی به ما وارد میکنه. ما در میانسالی و بعداز آن، از نیاز های زیستی و مادی فاصله گرفته و به سمت نیازهای درونی_معنوی و خودشکوفایی حرکت میکنیم. همانطوریکه توان جسمی مون کم کم رو به افول میره، توان ذهنی و درکمون از زندگی و معنای اون بالاتر میره و به دنبال یافتن پاسخ به سوالات اساسی و فلسفه زندگی و چگونه زیستنی هستیم.
عالی بود.گاهی در این سنین نیاز به تغییراتی در زندگی احساس میکنی که مغایر اصولی است که عمری برای خود تعریف کرده ایی و در بیشتر موارد مخالف عرف جامعه.
ولی حتی گرفتن این تصمیم بزرگ و رهایی از زنجیر های گذشته، نمیتواند شادی ات را تداوم بخشد چرا که مجدد،وجدان، دلسوزی ها و احساس مسولیت های زندگی، تو را رها نمیکند.و شاید این همان رنجی است که استاد ماجانی عزیز میفرمایند، همواره قرین ماست در زندگی.
درود بر شما
ممنون از توجهتون
بسیار عالی و مفید بود .سپاس فراوان
آیا لزوما بحران میانسالی با سن افراد ارتباط دارد؟
امکان دارد فردی در جوانی دچار این نوع بحران بشود؟
درود و آفرین، بسیار مفید بود👌
سوال هم داشتم تغییرات فیزیولوژیک و هورمونی هم تو این تغییر و بلوغ شناخته شده چیزی هست عنوان بفرمایید ممنون میشم
مثل همیشه عالی و جامع
سلام روزتان بخیر. بسیار آموزنده و عالی بود
درود، ممنون از توجه شما