کهن الگوی نابودگر
کهن الگوی نابودگر، کهنالگویی است که موجب طغیان ما در برابر ساختارها و شرایطی میشود که بیش تر از این پاسخگوی خواسته های درونی ما نیستند و مانعی جدی در برابر شکوفایی و تکامل شخصیت ما هستند.
رنه دکارت فیلسوف شهیر فرانسوی فلسفه خود را به نوعی با جمله معروف: « میاندیشم؛ پس هستم» به دنیا معرفی کرد که نشان دهنده ضرورت خودآگاهی برای بشر بود. اما سه قرن بعد از او آلبر کامو در کتاب مهم خود انسان طاغی نوشت: « طغیان میکنم؛ پس هستم» این طغیان در زبان یونگ اشاره به یکی از مهمترین کهن الگوهایی دارد که اتفاقا از مراحل تعیین کننده سفر قهرمانی نیز هست.
برهم زننده وضع موجود
کامو مینویسد برده ای که تمام عمر فرمان گذارده به ناگاه در می یابد که نمیتواند از فرمان تازه ای اطاعت کند. این شاید بهترین توصیف برای کسی باشد که توسط کهنالگوی نابودگر فراخوانده شده است. نابودگر شرایطی را که محصول انتخاب خود حقیقی فرد نباشد را برنمیتابد پس آن را بهم میریزد و تدارکات لازم را فراهم میکند تا ساختنی دوباره و از نو صورت گیرد.
برای نابودگر فرقی ندارد که حرفه ای که سالها بدان خو گرفته ایم را نابود کند یا رابطه ای که بیرون رفتن از آن را غیر ممکن میدانیم را به پایان برساند. در هر حال او وضعیت موجود را خرد می کند، زندگی را بی ثبات می کند و ما را به زانو در می آورد. پس نابودگر انگیزه نهانی تخریب در وجود ماست.
کهن الگو نابودگر مرگی که در بطن زندگی وجود دارد را طلب میکند و از این جهت با چیزی که فروید تحت عنوان غریزه مرگ معرفی کرد شباهت دارد.
به عقیده فروید غریزه مرگ (تاناتوس) ما را به تخریب، تسخیر، قتل، خصومت، جنایت و جنگ وامیدارد. هدف غریزه مرگ برگرداندن ارگانیزم به حالت غیرارگانیک است. به نظر او هدف غریزه زندگی (اروس) پیوند، تکامل و وحدت بخشیدن به ارگانیسم و هدف مرگ تجزیه، قطع و جدا کردن هرگونه رابطه و ویران کردن همه چیز است.
با خواندن این جمله شاید تصور کنید این غریزه را تنها در اعمال وحشتناکی چون جنگ یا قتل متجلی میشود اما در واقع این میل به نابودی و بهم ریختن وضعیت باثبات موجود، در همه ما وجود دارد و درست است که آدمهای زیادی دست به قتل و غارت و خونریزی نمیزنند اما این غریزه را به شکل معتدل شده ای زیست میکنند.
موهبت رها کردن
کهن الگوی نابودگر در پایان دادن به وضعیتها نمایان میشود. در هفتمین گام از سفر قهرمانی ما با نابودگر روبرو میشویم یعنی درست بعد از آن که با کهن الگوی عاشق ملاقات کرده ایم. در این نقطه از سفر، قهرمان بودن و لذت بردن را تجربه کرده و حالا زمان دل کندن است.
او نیاز دارد بیاموزد که حال دوران یکسان نیست پس همانقدر که کنکاش و جستجو در عالم و بودن و ماندن در جایی که شوانگیز برایش الزامی بوده به همان میزان رفتن از جایی که دیگر رشدی در آن نیست هم ضروری است. از طرفی این کهن الگو را میتوانیم پس از حوادثی چون سیل، زلزله تصادف یا هرچیزی که نابودی و شکست را به همراه دارد تجربه کنیم.
اگر نابودگر نباشیم توانایی تغییر وضعیت در ما کم کم خاموش خواهد شد و احتمالا در موقعیت های آسیب زای همیشگی دست و پا خواهیم زد. نمونه های واضح از این کهن الگو را میتوانید در انسانهایی که تحولات بزرگی در زندگی شخصی و اجتماعی و چه بسا بین المللی ایجاد کرده اند ببینید و جالب است که یک سر این طیف نابودگری متعلق به افرادی مانند هیتلر است که به تسخیر کهنالگوی نابودگر درآمده اند و تماما خواهان تخریب هستند و سر دیگر این طیف متعلق به چهره هایی مثل موتزارت است که این تحول و تغییر را به شکلی سازنده و در جای درست آن بروز داده اند.
در واقع در یک شخصیت سالم مسیر هیچ کهنالگویی کاملا مسدود نمیشود و به همین دلیل وجوه مختلف شخصیت اجازه ابراز وجود دارند و باعث رشد فرد و تکامل روانی فرد خواهند بود.
خطرات کهن الگوی نابودگر
اگر قدیم برای از میان رفتن پخته نبود هیچ جدیدی پیدا نمیشد و هیچ ضرورت یا امکان از بین بردن قدیم وجود نداشت اگر قدیم به شیوه ای خطرناک مسیر جدید را مسدود نمیکرد. « کارل گوستاو یونگ»
پس از نظر یونگ کهنالگوی ویرانگر به شکل غریزی زمانی تجلی پیدا میکند که نیاز به برهم زدن حس میشود اما انسان آن هم در عصر اکنون با سرکوب غرایز به نفع بهرهوری بیشتر از خودآگاهی، باعث شده نظام طبیعی روان مختل شود و این یعنی غرایزی همچون ویرانگر لیبیدوی زیادی به خود جذب میکنند و اگر نادیده گرفته شوند به شکل خودتخریبگری یا آسیب زدن به دیگری خود را نشان میدهند.
این خود تخریب گری میتواند به شکل پرخوری، خودزنی و یا خودکشی باشد و یا ممکن است فرد نابودگر آن قدر دست به نابودی ساختارهای مختلف زندگی بزند تا بالاخره به نابودی تمامیت خودش منجر شود. همچنین یک نابودگر ناپخته میتواند برای رسیدن به هدفش دست به هرکاری بزند و در این راه چشم بر هر قانون اجتماعی یا اخلاقی ببندد. معمولا قتل، تجاوز و یا هر شکل دیگری از آسیب رساندن از جانب یک نابودگر سرکش سر میزند.
در حالیکه نابودگر پخته فروتنی و پذیرش دارد و در چهارچوب های انسانی دست به تغییر شرایط میزند اما در عین حال میداند که به ثبات فعلی نباید امید زیادی داشت. او آماده برهم زدن شرایط است و اصولا انقلاب های بزرگ جهان را نیز همین نابودگران رقم زده اند.
چیزی که اهمیت دارد این است که رشد و خودشکوفایی مسیر را تعیین کنند در اینصورت صدای کهن الگوی نابودگر هم مانند سایر کهن الگوها به موقع شنیده میشود و ما این امکان را پیدا میکنیم که علیه وضعیتی که در آن هستیم اقدامی کنیم به این دلیل که گاهی ممکن است به ظاهر همه چیز خوب به نظر برسد اما با کمک نابودگر به سطح بالاتری از رشد میرسیم و نابودگر شهامت و جسارت لازم برای این کار را به ما اعطا میکند.
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 4.3 / 5. تعداد نظرات: 6
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
دیدگاهتان را بنویسید