روانشناسی یونگ و یوگا

یوگا و فلسفه شرق از دیدگاه کارل گوستاو یونگ

آنچه خواهید خواند

3.7
(6)

یوگا مجموعه‌ای از فعالیت‌های جسمی، ذهنی، و روحانی است که در هند باستان پدید آمده ‌ و اولین نشانه‌های آن در هزاره سوم پیش از میلاد مشاهده شده است. یوگا علاوه بر جذابیت و نوآوری، یک فلسفه عمیق و بی رقابت است که با آن می‌شود تجربه‌هایی قابل کنترل داشت و برای همین ویژگی در زمینه بهداشت روانی مورد توجه قرار گرفته است که یکی از مهمترین نمودهای آن ذهن آگاهی است.

در دوره یونگ حدود صد سال بود که یوگا در غرب به عنوان یک روش اعتقادی که همزمان به شکل علمی هم عرضه شده بود شناخته می‌شد و طرفدارانی پیدا کرده بود. اما یونگ بعد از مطالعات عمیقی که درباره شرق و انواع مکاتب آن از جمله یوگا انجام داد به این نتیجه رسید که هرگز نمی‌توان فقط با تقلید حرکات شرقی‌ها به حکمت آن‌ها دست پیدا کرد. او حتی نسبت به تلقید و بازسازی اعمال شرقیان هشدار داد و تنها نتیجه این تقلید صرف را زوال عقل غربی بر اثر کاربرد اسباب و وسایل تصنعی دانست.

یونگ علاقمند به روانشناسی یوگا بود اما نه به عنوان یک مذهب یا فلسفه بلکه به عنوان یک فرآیند طبیعی بازگشت به درون که به فرآیندهای درونی تغییر شخصیت منجر خواهد ‌شد. او دریافت که یوگا با مخزنی از نمادها و تجربیات درونی، به‌ طور ویژه یک فرآیند کسب هویت است و  از نظر نمادین با روانشناسی ناخوداگاهی در اروپا، که در یک جمله می‌توان آن را خودآگاه کردن پدیده‌های ناخودآگاهی تعریف کرد، اشتراکاتی دارد. در ادامه این مقاله به هریک از این موضوعات پرداخته خواهد شد.

ذهن آگاهی

می‌دانیم که بیشتر اعمال، افکار و احساسات انسان خودکار است به این دلیل که ذهن جای دیگری است و در زمان حال حضور ندارد. به طور خلاصه ذهن آگاهی (mindfulness) یک تکنیک عملی برای کنترل ذهن و بودن در لحظه حال است، به این معنی که فرد به ذهن، بدن و محیط اطرفش آگاه است. این بودن در لحظه حال باعث افزایش هوشیاری، کاهش اضطراب، احساس آرامش و تسلط بر روان و جزئیات زندگی می‌شود.

هزاران سال است که پیروان ادیان و مکاتب مختلف ذهن آگاهی را تمرین می‌کنند و از فواید فوق العاده آن بهره می‌برند. هندیان ذهن انسان را به میمونی تشبیه کرده‌اند که مدام از یک شاخه به شاخه دیگر می‌پرد و ذهن آگاهی کمک می‌کند این میمون آرام‌تر شود در روانشناسی اما زمان زیادی از استفاده از ذهن آگاهی نمی‌گذرد.

برای تمرین ذهن آگاهی نیاز است فرد به اتفاق لحظه حال بدون قضاوت و واکنش توجه نماید(مشاهده‌گری). مرور یا فکر کردن به اینکه دیروز چه اتفاقی افتاد یا بعدا چه کاری باید انجام شود(گذشته و آینده) ذهن آگاهی به حساب نمی‌آید، چون اینها اتفاقات لحظه حال نیستند.

یوگا و یونگ

یوگا

بطورکلی یوگا به تکنیک‌های مرتاضانه و هرگونه روش مدیتیشن اطلاق می‌شود و بطور ویژه متعلق به هند است. در حرکات یوگا مجموعه‌ای از ایده‌ها، طرز تفکرها و روش‌های قاعده‌مند برای ایجاد تحول درونی در کسی که آن را انجام می‌دهد طراحی شده است. یوگا از ریشه یوگ گرفته شده و به معنی در کنار هم قرار گرفتن، محکم نگه داشتن و وصل کردن است که منظور منضبط کردن نیروهای روانی می‌باشد.

یوگا شیوه‎های مختلفی دارد اما هدف همه آنها کنترل نیروهایی است که انسان را به دنیا زنجیر کرده و چیزی که یوگا را شگفت‌انگیز می‌کند تلفیق جنبه‌های روحانی و مادی انسان با یکدیگر است. تمرینات محض فیزیکی در یوگا با سایر تمرینات ورزشی و تنفسی متفاوت‌اند، چون علاوه بر جنبشی بودن  فلسفی هم هستند.

یوگا بخشهای مختلف بدن را با روح و ذهن پیوند می‌دهد و به این ترتیب شادی جسم که یک انرژی عصبی است با شادی و سبکی روح که یک انگاره جهانی است یکی می‌شود و یک مجموعه زنده از آن ساخته می‌شود که هیچ تکنیک علمی نمی‌تواند آن را ایجاد نماید.

تمرینات دینی غرب دعا و خواندن سرود است اما مهمترین تمرین دینی هند یوگاست. امروزه متداول شدن کلاسهای یوگا و قرار گرفتن آن در کنار ورزش‌هایی مانند ایروبیک و بقیه ورزشهای آمادگی جسمانی موجب شده به سادگی فراموش شود که یوگا، یک نظام معنوی و باستانی است که در مذهب و فلسفه هندی‌ها از دو نظریه تلاش(مداومت بر یوگا) و تناسخ(تولد و مرگ دوباره)تشکیل شده و هدف این است که فرد با تلاش از چرخه تناسخ خارج شود و به رهایی از بند زندگی دنیا بر‌سد.

چاکراها (مراکز انرژی) در یوگا

چاکراها در معنای اصلی سانسکریت آن، به معنی چرخ  و طبق آیین هندوئیسم، مراکز انرژی پراکنده در بدن هستند و در واقع از نظر آنها اختلالات روانی مربوط به عدم بالانس این مراکز انرژی می‌باشد. در انرژی درمانی بطور کلی چاکراها را نمادهایی برای سطوح هوشیاری انسان و  شامل حقایق پیچیده‌ی روانی در نظر می‌گیرند که بر سه ناحیه متفاوتی که از نظر روانی وجود دارند، منطبق هستند.

در طول تاریخ هم این سه ناحیه انرژی وجود داشته‌اند بطوریکه بشر در ابتدا توجه‌اش به ناحیه شکم بود که بفهمد چه چیزی روی شکم‌اش سنگینی می‌کند(مثل گرسنگی)، بعد توجه او به دیافراگم یعنی عواطف و احساساتش درهنگام بروز مشکلات تنفسی و تغییر ضربان قلب جلب شد و  در نهایت انسان مدرن متوجه شد که سر(تفکر) هم میتواند اثر گذار باشد درحالیکه قبل از آن سر چیزی جز یک دکمه روی بدنی حساس نبود. تعداد چاکراها بسیار زیاد است اما چاکراهای اصلی هفت عدد هستند که در امتداد ستون فقرات چیده شده‌اند و هرکدام در یک نقطه خاصی قرار دارند.

یوگای کندالینی

یوگای کندالینی یکی از انواع یوگاست، این یوگا روی بدن مغناطیسی که درست به موازات بدن مادی و کاملا منطبق بر آن است، کار می‌کند. در باور هندوها بدن مغناطیسی(به نوعی همان چیزی است که امروزه با عنوان روان شناخته میشود) کاملا از انرژی تشکیل شده و شامل چاکراها می‌باشد. انرژی کندالینی(انرژی خودآگاهی) از نظر روانشناسی همان انرژی لازم برای شروع حرکت به سمت خویشتن واقعی(سلف) است.

بنا به تعاریف یوگا، این انرژی در انتهای ستون فقرات جمع شده است و به صورت مارپیچی در جهت عقربه‌های ساعت در حال چرخش است. کندالینی پس از بیدار شدن به سمت بالا حرکت کرده و سر راه خود چاکراها را پاک می‌کند. عبور انرژی کندالینی از چاکراها باعث می‌شود بالانس انرژی در چاکراها برقرار شود و فرد تعادل روانی خود را بازیابد. در آخر هم وقتی کندالینی به ملاج سر می‌رسد حالت اتصال با کائنات رخ می‌دهد و شخص حالت خودآگاهی، یا آگاهی بدون فکر و اتحاد و یگانگی با کل عالم را تجربه می‌کند.

از فواید آزاد شدن انرژی کندالینی، شکوفا شدن توانایی‌های افراد، موفقیت در کارها، درمان بعضی از اعتیادها و بیماریهاست. در کنار این فواید انرژی کندالینی خطراتی هم دارد و بزرگترین خطر این است که اگر فردی آمادگی نداشته باشد یعنی برخی چاکراهای او دچار گرفتگی باشد، در اثر صعود ناگهانی کندالینی ممکن است آسیب جدی ببیند.

این یکی از علت‌هایی است که این روش به صورت صرفا تقلیدی برای همه، به ویژه در جوامع مدرن توصیه نمی‌شود. در ادامه بیشتر به نظریات یونگ درباره آسیبهای یوگا پرداخته خواهد شد. کل فرآیند یوگا چه کلاسیک باشد و چه برای دست یابی به کندالینی هدفش واحد شدن (یکپارچگی) فرد است، همانطور که خدا واحد است.

دیدگاه یونگ نسبت به شرق و یوگا

یونگ می‌گوید شرق(آسیای جنوب شرقی و هند) هزاران سال پیش از غرب سیستم روانشناسی داشته است، با یوگا، مدیتیشن، ذهن آگاهی و سایر روش‌هایی که از دیرباز در مشرق زمین بوده است. هدف یونگ از مطالعه شرق ایجاد یک روانشناسی تطبیقی و بین فرهنگی بر مبنای تجربیات درونی خودش(منحصرا روانشناسانه) بود و همین مساله باعث تمایز دیدگاهش از سایر دیدگاه‌هایی که به مطالعه شرق می‌پرداختند، گردید.

یونگ معتقد بود برخی از قالب‌های یوگا مانند یوگای کندالینی با دارا بودن نماد شناسی قوی، موارد بسیار ارزشمندی را برای مقایسه و درک ناخودآگاه در اختیار او می‌گذارند. با این همه او اظهار کرد که همچنان نمی‌تواند در مورد معنای یوگایی که مردم هند انجام می‌دهند چیز زیادی بگوید، چون نمی‌تواند درباره چیزی که خودش آن را تجربه نکرده‌ قضاوت نماید و به همین دلیل غربی‌ها را از عمل کردن به آیین شرقی، فقط با تقلید کردن به شدت برحذر داشت.

تجربه یونگ از یوگا

تجربه یونگ از یوگا

یونگ بیان می‌کند که در زمان روبرو شدن با ناخودآگاه که حدودا در دوره جنگ جهانی اول بود، اغلب به اندازه‌ای فرسوده بوده است که مجبور بوده احساساتش را به کمک تمرین‌های یوگا از بین ببرد، اما او می‌گوید از آنجا که هدفم پی بردن به این نکته بود که در درونم چه می‌گذرد، فقط تا حدی این تمرینات را انجام می‌دادم که خودم را آرام کنم و دوباره به کار با ضمیر ناخودآگاه بپردازم. همچنین می‌گوید پس از آشنایی با کتابی در مورد یوگای کندالینی برای اولین بار توانست رویاهای یک زن اروپایی که در شرق بزرگ شده بود را تعبیر نماید.

نظر یونگ درباره یوگا در مغرب زمین

اگر نگاهی به وسعت تمدن بشر داشته باشیم ایران هم در زمینه یوگا و مدیتیشن تقریبا جز تمدن‌های غربی محسوب می‌شود. قبل از کشف قاره آمریکا، آخر نقطه غرب اروپا بود که به ایران نزدیک بود. از طرفی منظور یونگ از غرب و غربی، دنیا و انسان مدرن است، بنابراین با توجه به اینکه یوگا در اصل شرقی است، در اینجا صحبت از انسان غربی می‌تواند تمام ملت‌هایی باشد که یوگا جز فرهنگ و تمدن کهن و باستانی آنها نبوده است و به عنوان یک پدیده وارداتی  به حساب می‌آید.

ورود اندیشه‌های شرق به غرب حقیقتی نسبتا روانشناسانه است و سابقه طولانی تاریخی دارد. اما آنچه که با آن روبرو هستیم اصلا همان شرق واقعی نیست، بلکه حقیقتی در ناخوداگاه جمعی (جوهره مشترک روان بشر صرف نظر از هر ملیت، قوم و فرهنگی) است که در همه جا حضور دارد.

یونگ معتقد بود از ابتدای مواجه انسان غربی با یوگا در ذهنش یک شکاف ایجاد شده و سر دو راهی قرار گرفته است و برای همین یا در دام اعتقاد به آن افتاده و در بست تسلیم و غرق مفاهیم نمادینی مانند چاکرا و پرانا و.. شده و یا فقط آن را روشی برای کنترل تنفس و یا ورزشی همراه با موسیقی می‌شناسد. اما چون فهم غربیها از مکاتب شرقی و به ویژه یوگا فهمی برونی و محکوم به شکست است، هیچ انسان غربی صبر لازم برای رویارویی با یوگا هندی را ندارد و فقط می‌تواند از آن تقلید کند.

اما آنچه از راه‌ تقلید کردن به دست می‌آید واقعا جالب توجه نیست و چون افراد نمی‌دانند در حال انجام چه کاری هستند، دیر یا زود از یوگا می‌هراسند و ممکن است تا مرز جنون هم بروند چون ذات و جوهر معنویات هند برای غربی‌ها بیگانه است. برای همین یونگ سعی می‎کرد در سمینارهایش مخاطبان را بسمتی ببردکه بر اساس تجربه درونی خودشان یعنی “کسب هویت”، یوگا را درک کنند.

روح شرقی در برابر روح غربی

علم وسیله گرانبهایی است و وظیفه‌اش این است که به همه شاخه‌هایش خدمت کند اما زمانی که ادعا کند برداشتش از مسائل تنها برداشت درست است انسان را به بیراهه خواهد برد. وابستگی بیش از حد غرب به علم باعث شده بیشتر اوقات متون کهن و قدیمی شرق را به خرافات نسبت دهد و از بینش والای آنها محروم شود. چیزی که غرب در آن کمبود دارد شناخت آگاهانه از میزان حقارتش در برابر شناخت طبیعت بیرونی و درونی خودش است.

انسان غربی باید یاد بگیرد که همه چیز در محدوده اراده و خواست او نیست، چون اگر یاد نگیرد روح در برابرش شورش خواهد کرد. همان اندازه که غرب در مورد مسیحیت ایستادگی می‌کند به همان اندازه حق ندارد اندیشه‌ها، اسرار و تمرینات هندی را چون یاد گرفته و برایش آشناست خوار، کوچک و یا پوچ بپندارد.

روح شرقی و غربی تفاوت واقعی با یکدیگر دارند، غرب همواره جویای اوج گرفتن اما شرق خواهان فرورفتن و ژرفکاوی است. گویا قدرت تاثیر و نفوذ یک واقعیت خارجی در یک غربی به مراتب بیشتر از همان تاثیر و نفوذ در یک فرد هندی است، برای همین غربی می‌کوشد که بر فراز جهان بیایستد و هندی با طیب خاطر به ژرفای مادرانه طبیعت بازمی‌گردد.

غرب به کمک شرق می‌آید

با وجود اینکه حس هوشیاری که غرب با استفاده از روانشناسی ناخودآگاهی در حال تجربه کردن آن است فقط بخشی از وجود انسان را نمایش می‌دهد و به هیچ وجه حس هوشیاری واقعی محسوب نمی‌شود  بلکه تنها نشان دهنده بعدی از آن است که در یک جغرافیا(غرب) محدود شده، اما از نظر یونگ نتیجه‌ی مواجه‌ی روانشناسی غرب با هوشیاری شرقی مساله کم اهمیتی نیست و در این مواجه امکان به وجود آمدن نوعی روانشناسی ارزشمند همراه با سطح آگاهی بالاتر وجود دارد.

انسان غربی نهایتا بتواند یوگا را از طریق عقل و ادراک علمی درک کند در حالیکه که فهم یوگا نیازمند بکارگیری قلب و شهود نیز هست و حتی در صورت بکارگیری اینها هم درک یک غربی از یوگا با درک یک هندی کاملا متفاوت خواهد بود.

بنابراین چاره‌ای که نیست برای درک نمادین یوگا با ذهن غربی پل پنهان بین این دو را که ناخودآگاه جمعی وجود دارد، دوباره بازسازی نمود. این پل با شناخت نمادهای یوگا از طریق روانشناسی ناخودآگاهی و یافتن ارتباط آنها با معنویت غربی (الهیات مسیحی) و در نتیجه اتصال یوگا به عقل و درایت غربی و ایجاد یوگایی مختص غرب ساخته خواهد شد.

تفاوت یوگی غربی و یوگی شرقی

تفاوت یوگی غربی و یوگی شرقی

در غرب افراد تمرینات روحانی را در چهارچوب و تحت نظارت کلیسا انجام می‌دهند. تشابه این تمرینات با یوگا این است که آنها هم می‌خواهند به انسان غرق در مراقبه و تمرین، کمک کنند تا با تمرکز بر یک تصویر واحد موفق به حذف تصاویر فاقد ارزش شود و به مقصد برسد. اما انسان غربی تنها در چهارچوب روحانی کلیسا امکان توفیق در این تجربه و تمرین و مراقبه را خواهد داشت و در غیاب این چهارچوب این کار معمولا محال است و ممکن است به نتایج تاسف باری منجر شود.

در حالیکه یک یوگی در هند با ژرف‌بینی همه چیز را طوری می‌بیند که نور خودآگاهی بجای تابیدن بر اشیاء خارجی،  جهان تیره ناخودآگاهی او را روشن می‌کند و وقتی جهان محسوسات و فکرهای مربوط به آن کاملا محو شود، جهان درون نمایانتر می‌شود. اما وقتی یک غربی می‌کوشد تا با روش شرقی تصاویر جهان بیرون را از ذهن براند، ابتدا با پندارهای ذهنی خودش(رویارویی با ناخودآگاه) درگیر می‌شود و اینها هیچ جایگاهی در متون اصلی یوگا ندارد. این تخیلات و رویاها هم بدنام و بی ارزش‌اند و هم یوگا می‌خواهد آنها را به اطلاعت وادار کند!.

با بالا آمدن ناخودآگاه یوگا کننده غربی به وادی آشفته‌ای پا می‌گذارد که همیشه ترجیح داده آن را فراموش کند. او نمی‌تواند این تصاویر را به روی خود بیاورد یا پیش کسی به وجودشان اعتراف کند، پس از پذیرفتن آنها سرباز میزند. در نتیجه تصور می‌کند بهترین راه خلاصی برایش این است که تا حد امکان به این گوشه تاریک نگاه هم نکند و قطعا کسی که این کار را کند هرگز از این گوشه نخواهد گذشت، پس حتی به سایه آنچه که یوگا وعده می‌دهد نیز دست نخواهد یافت، چون تنها با گذر کردن از این گوشه ظلمانی می‌توان به پیشروی امیدوار بود.

برای همین انسان غربی نباید اعمال یوگا را بی هیچ نقدی بپذیرد و بکار برد. چون در واقع به این وسیله می‌خواهد از گذشته تاریکش اجتناب کند و بی‌گمان چنین اقدامی کاملا باطل و بی ارزش است.

اگرکسی که بتواند از فرهنگ غرب کاملا چشم بپوشد و مدتی زیر درختان بر تخته‌ای از پوست آهو بنشیند و در این حال سرشار از گمنامی و خود فراموشی با همه نتایج اخلاقی و عملی آن تا آخر عمر بماند و کسی جز یوگی نباشد، احتمالا این فرد می‌تواند یوگا را در معنای هندی آن بفهمد. اما کسی که نمی‌تواند این کار را انجام دهد نباید ادعا کند که یوگا را درک کرده است، چون برای او ممکن نیست از قوه درک و فهم غربی‌اش چشم بپوشد پس بهتر است تلاش کند تا جایی که می‌تواند یوگا را بدون تقلید از شرقی‌ها و تنها با آنچه که خودش هست درک کند.

غرب روانشناسی را به جای یوگا برگزیده است

همانطور که گفته شد یکی از اهداف یوگا مهار خیال‌پردازی و ارائه یک تصویر واحد است تا با تمرکز مشاهده‌گر روی آن، راه تصاویر بی معنی مسدود شود و دقیقا به همین دلیل یونگ اصرار دارد یک انسان غربی بدون تجربه کافی نباید به سراغ یوگا (بویژه یوگای کندالینی) به سبک هندی برود، چون ممکن است طمعه ناخودآگاهش شود و دقیقا به همین علت در غرب چیزیکه قابل قیاس با یوگا باشد پرورش داده نشده است(هراس شدید از هیولای ناخودآگاهی شخصی) و به جای یوگا روانشناسی ناخودآگاهی بوجود آمد که بنیانگذارش فروید بود.

او اولین بار اهمیت وجه تاریک ذهن انسان و تاثیرش بر خودآگاهی را مطرح نمود و بعدها توسعه پیدا کرد.

یوگا هندی به وجه تاریک ذهن انسان نمی‌پردازد به این دلیل که یوگا ترس‌های بنیادین بشر و کشمکش‌های اخلاقی‌ای که این ترس‌ها ایجاد می‌کنند و برای انسان غربی معنی دارند را کاملا می‌شناسد. بنا بر خصلت طبیعی آیینی یوگا، این ترسها بی معنا و پایان یافته هستند. ذهن یک هندی، آفریده طبیعت است(با طبیعت در صلح است) اما ذهن انسان غربی با طبیعت در تعارض است.

قبل از اینکه انسان غربی بتواند حتی به فکر شروع راه کندالینی باشد، ذهن باید پاکسازی شود یعنی همان چیزی که در روانشناسی اتفاق می‌افتد. باید ذهن روشن شود تا به بی طرفی کامل برسد، مثل زمانی که یک خیال، کاملا بی‌طرفانه در ذهن پذیرفته می‌شود.

برای این کار لازم است موانع زیادی کنار زده شود و تا قبل از آن هیچ فرآیند روانی بیطرفانه‌ای شکل نمی‌گیرد. بعد از پذیرش اینکه بوجود آمدن ذهنیات در اختیار فرد نیست، آن وقت ممکن است تحول صورت گیرد و خویشتن (سلف) در روانشناسی یا روح در یوگا پدیدار ‌شود و در این زمان کندالینی بیدار می‌شود و معادل روانشناسی آن پدیدار شدن خویشتن است، پس مراحل متوالی فرآیند روانشناسی وقتی آغاز می‌شود که توان تجسم آن وجود داشته باشد.

ملاقات با بودا

با گسترش روانشناسی جدید و فهم اینکه ناخودآگاه شخصی لایه‌ای بیش نیست و کشف ناخودآگاهی جمعی، روانشناسی غربی به اندازه یوگا پیشرفت کرد. بر خلاف ناخودآگاه شخصی، ناخودآگاهی جمعی فقط تصورات شخصی نیست، بلکه آشکارا خصلتی اساطیری دارد که هم بررسی‌های ناخودآگاهی وجودشان را اثبات کرده و هم با تصورات بدوی و مشترک بین همه مردمانی که در سراسر عالم پراکنده هستند، تطبیق دارد. وقتی روانشناسی ناخودآگاهی در غرب تا حدی رشد کرد که توانست از طریق این لایه همگن و ژرف ناخودآگاهی با نمادهای یوگا ارتباط بگیرد، توانست به اندازه آن پیشرفت کند.

اما باید از جان تیره رویاها و ناخودآگاهی شخصی عبور کرد تا رمزی غریب را ملاقات کنیم. یک ساختار 8 بخشی که در مرکزش گل لوتوسی است که بودا بر آن نشسته است و در نهایت هم فرد می‌فهمد غرق در مراقبه خویشتن خود بوده است.! این حالت که برترین مرحله تمرکز است فقط زمانی تحقق می‌یابد که توجه کاملا از احساسات و تاثرات جهان محسوسات و تصورات برگردد و به پس زمینه‌ی خودآگاهی معطوف شود. این‌چنین جهان خودآگاهی با دلبستگی و وابستگی‌اش به اشیاء و حتی مرکز خودآگاهی یعنی ایگو، محو می‌شود و به جای آن جهان دیگری با تابش و فروغی بینهایت قدرتمند پدیدار می‌گردد.

در این حالت بود که یونگ نشانه‌هایی یافت حاکی از اینکه ناخودآگاه جمعی بر خلاف تمام آشفتگیها و بی نظمیهای ناشی از ترسهای بنیادین یا گذشته، دارای برترین نظم و هماهنگی است و بر خلاف کثرت مسایل روانی نشان دهنده یک وحدت عالمگیر است، هسته ای که جوهر ناخودآگاهی جمعی از آن بوجود آمده است و آن هسته SELF یا خویشتن خویش است. همزمانی شایان توجه کشفیات یونگ از نمادهای یوگا با نتایج بررسی‌های روانشناختی‌اش باعث شد تا واژه سانسکریت “ماندالا” (ر.ج به مقاله سلف)را که به معنی دایره و حلقه و در شرق نماد دایره جادویی اشراق است، برای نامگذاری این رمز مرکزی انتخاب نماید.

علت انتخاب ماندالا توسط یونگ

یونگ با دو روش زیر به کشفیاتی رسید که منجر به انتخاب رمز ماندالا شد:

1-  بررسی تاریخی

او با استفاده از تحلیل فلسفه طبیعت در قرون وسطی متوجه شد که آن فلسفه همواره از دایره‌ای که اغلب به چهار بخش مساوی تقسیم شده، بعنوان رمز مرکزی استفاده نموده است. (مانند چهار رود بهشت، چهار صاحب انجیل و..)

2- روانشناسی تجربی

در مرحله‌ای از رواندرمانی، بیماران گاهی بصورت خودجوش چنین ماندالاهایی می‌کشند یا در خواب می‌بینند و یا ناگهان حس می‌کنند برای جبران آشفتگی روانی‌شان به این نقش که از یک وحدت نظم یافته برخوردار است نیاز دارند.

ماندلا در غرب و شرق

ماندالا در ذهن غربی و شرقی

تفاوت ماندالای مسیحی و بودایی به این شکل است که یک مسیحی در حال مراقبه و مکاشفه هرگز نخواهد گفت من مسیح‌ام، بلکه اقرار می‌کند که با مسیح مصلوب شده است به گونه‌ای که دیگر آنکه زندگی می‌کند او نیست، بلکه مسیح است که در او زیست می‌کند.

اما مراقبه کننده هندی که مورد نظر بحث است می‌گوید: تو درمیابی که خود، بودایی!. تفاوت بی حد و حصری بین این دو جمله است: مسیحی در مسیح به کمال میرسد، اما بودایی به این واقعیت هوشیار می‌شود که خود، بوداست. چون مسیحی از جهان خودآگاهی ناپایدار که من (ایگو) به آن ساختار بخشیده می‌آید و بودایی همچنان به ستون و پایه جاودان طبیعت درون متکی است با الوهیت یا ذات کلی در وحدت و یگانگی است.

همچنین مشاهدات تجربی نشان می‌دهد بر خلاف انتظار، تصاویر نمادین ماندالا در ذهن انسان غربی دیگر نه بودای نشسته بر گل لوتوس (یکی از تصاویر نمادین ماندالا) است و نه مسیح نشسته بر تخت در مرکز ماندالا، بلکه در بسیاری از مردم، مستقل از هر سنت یا تاثیر و نفوذ چیزی، نمادهای جدیدی ‌ بصورت کاملا خودجوش در حال ظهور است و این نمادها به انسان امروزی تعلق دارد.

جمع بندی

یوگا به عنوان یک نظام معنوی و کهن شرقی مدت زیادی نیست که به غرب(دنیای مدرن) وارد شده است و با ورود آن به ویژه نوع کندالینی ، یک تجربه درونی در غرب در حال شکل‌گیری است و با اینکه بی‌شباهت به تجربه شرقی آن نیست، اما لزوما با آن یکسان هم نیست.

به این دلیل که برای یک یوگی شرقی زمان و مکان نسبی است، او در سیر والای هشت گانه بودا (نوعی مراقبه) چیزیکه ده هزار سال قبل وجود داشته، را به یاد می‌آورد و چون با کالبد روحانی و قدرت فکرش حرکت می‌کند، واقعیات را به شکل دیگری می‌بیند و می‌شناسد.

بنابراین یوگا کننده غربی نباید تصور کند فقط با نشستن و تنفس کردن و انجام حرکات فیزیکی دقیقا به چیزی دست می‌یابد که در شرق کهن به عنوان یوگا وجود دارد، همان طور که یک استادی گفته بود اگر بودا شدن را تنها در چهار زانو نشستن جستجو کنی او را کشته‌ای!.

سیستم کندالینی منحصرا هندی است، اما یونگ سعی کرد به کمک نمادها و توسعه روانشناسی تحلیلی ناخودآگاهی ارتباط یوگا را با مفاهیم غربی درک کند، تا به تدریج نوعی یوگا مختص غرب شکل بگیرد. او چاکراها را به عنوان نمادهای کیهانی روان ارزشمند دانست و تلاش کرد نظریه‌ای نمادین درباره‌ی پیچیده‌گی‌ها و جنبه‌های مختلف روان و ارتباطشان با یوگا ارائه دهد، او معتقد بود با درک نمادین چاکراها و ارتباطشان با روان گویی از یک ابر هوشیاری الهی و همه جانبه، برای بررسی روان استفاده می‌شود.

به تدریج وحدت نیروهای متضاد روان در مسیر تکامل کسی که یوگا می‌کند، مشاهده می‌شود. در متون باستانی یوگا بیان شده که در جریان پیشرفت درونی نیرویی که یونگ از آن به عنوان کندالینی متعالی، لطیف و معنوی یاد می‌کند در مقابل نیرویی که کندالینی ناخالص و زمخت نامیده می‌شود، قرار می‌گیرد و به این ترتیب نیروی خلاق روان بیدار می‌شود و این نیرو در جریان پیشرفت انسان اثر ‌گذار است.

با اینکه به نظر می‌رسد در غرب و حتی در موقعیت هند کنونی، هنوز کندالینی واقعی بیدار نشده است اما تلاش برای بازگشت به کندالینی نشان می‌دهد که شهود انسان آغاز شده و غرب دیر یا زود یوگای مخصوص به خود را بر پایه معنویت متعلق به خودش (مسیحیت) خواهد ساخت.

کمترین -----> بیشترین

میانگین امتیاز: 3.7 / 5. تعداد نظرات: 6

اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://jungnegar.ir/?p=22489