تاریخ: جمعه 12 مرداد
تحلیل گران: رسول ماجانی – وحید شاهرضا
حضوری
زمان: 17 الی 21
مکان: سید خندان (آدرس)
آنلاین:
زمان: 19 الی 21
بستر: اسکای روم (لینک ارسال خواهد شد)
در لندن ویکتوریایی، مکس مککندلز که دانشجوی پزشکی است دستیار جراح عجیب و غریب گادوین بکستر میشود. او عاشق فرزندخواندهٔ گادوین، زنی جوان با رفتارهای کودکانه بهنام بِلا میشود. گادوین فاش میکند که این زن باردار بود و با پریدن از بالای پل خودش را کشتهاست.
گادوین مغز این زن را با مغز جنین متولدنشدهاش جایگزین کرد و در نتیجه او ذهن نوزادی داشت و نامش را بلا بکستر نهاد.مکس با تشویق گادوین از بلا تقاضای ازدواج میکند. بلا میپذیرد، اما همانطور که هوش او به سرعت رشد میکند، در مورد دنیای بیرون و خودش کنجکاو میشود.
او با کاوش در بدن خود، خودارضایی و لذت جنسی را کشف میکند. او با دانکن ودربرن، یک وکیل فاسد که بکستر او را برای قرارداد ازدواج استخدام کرد، فرار میکند. گادوین که تصمیم میگیرد بلا را رها کند، آزمایش جدیدی را با زن جوانی به نام فلیسیتی آغاز میکند که بسیار کندتر از بلا بالغ میشود.بلا و دانکن به سفر بزرگی میروند که از لیسبون آغاز میشود.
هنگامی که کنترل بلا برای دانکن دشوار میشود، دانکن او را بهصورت قاچاقی به یک کشتی تفریحی میبرد. بلا با مسافران مارتا و هری دوست میشود و آن دو ذهن او را به روی فلسفه باز میکنند. دانکن تلاش میکند تا رشد او را متوقف کند اما بینتیجه است. او خشمگین میشود و به مشروبخوری و قمار میپردازد. بلا در حین توقف در اسکندریه شاهد رنجش فقرا است و مضطرب میشود.
او پول برندهشده در مسابقهٔ دانکن را به اعضای بیوجدان خدمه میسپارد، که به دروغ قول میدهند پول را به نیازمندان بدهند. بلا و دانکن قادر به پرداخت هزینهٔ باقیمانده سفر نیستند، و در مارسی رها و راهی پاریس میشوند. بلا بهدنبال پول و محل اقامت، در یک فاحشهخانه شروع به کار میکند. دانکن که خشمگین شده، دچار اختلال میشود و بلا او را رها میکند. در فاحشهخانه، او تحت سرپرستی مادام سوینی قرار میگیرد و با فاحشه دیگری به نام توینت دوست میشود که او را با سوسیالیسم آشنا میکند.گادوین که اکنون بیمار لاعلاج است، از مکس میخواهد که بلا را نزد او بیاورد. مکس پس از ردیابی دانکن، که در تیمارستان تحت مراقبت است، او را پیدا میکند. بلا در لندن با گادوین آشتی و برنامههای خود را برای ازدواج با مکس تجدید میکند. مراسم عروسی توسط دانکن و ژنرال آلفی بلسینگتون برچیده میشود.
آلفی، بلا را ویکتوریا خطاب میکند، و میگوید که آنها پیش از ناپدید شدنش ازدواج کردهاند و او آمدهاست تا بلا را پس بگیرد. او مکس را رها میکند تا از زندگی گذشتهاش مطلع شود، اما سرشت خشن و سادیستی آلفی را کشف میکند و متوجه میشود که ویکتوریا برای فرار از او خودکشی کردهاست.آلفی بلا را در عمارت خود حبس میکند. او با اسلحه بلا را تهدید میکند که در معرض ختنه قرار میگیرد و از او میخواهد که یک آرامبخش بنوشد. بلا داروی آرامبخش را به صورت او پرتاب میکند و پس از کشمکش، آلفی بهطور تصادفی قبل از غش شدن به پای خود شلیک میکند.
گادوین در حالی که بلا و مکس در کنارش هستند در آرامش میمیرد. بلا تصمیم میگیرد با کمک مکس و توینت، راه گادوین را دنبال کند؛ و مغز یک بز را بهوسیلهٔ پیوند مغز درون مغز آلفی قرار میدهند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.