همزمانی چیست؟ حکمت اتفاقات زندگی
«و عجیب تر از همه او بود که شیمی خواند و نویسنده شد.»
جمله ای که سرنوشت یک نفر را تغییر داد…
برای درک بهتر واژه همزمانی داستانی واقعی زیر را که از زبان آقای ماجانی طراح پادکستهای پرطرفدار یونگ نگار بیان شده است را آورده ام:
“شیمی خواندهام در مقطع کاردانی، برای لیسانس هم شیمی قبول شده بودم ولی شک داشتم که بروم یا نه؟ فوق دیپلم را هم به زور خوانده بودم، نمیدانستم که باید چه کار کنم. دوست داشتم کارگردان بشوم چون علاقه خاصی به سینما داشتم.
یک شب پشت فرمان ماشین بودم و در همین فکرها غرق شده بودم که یکهو خسته شده و ناخودآگاه رادیو ماشین را روشن کردم. آخر یک برنامه فرهنگی بود. نمیدانم چه برنامهای بود و درمورد چی داشت صحبت میکرد، من فقط یک جمله شنیدم و برنامه تمام شد.
گوینده گفت: « و عجیب تر از همه او بود که شیمی خواند و نویسنده شد.»
تمام بدنم مور مور شد آخر آن روزها کلاس فیلمنامه نویسی میرفتم و به این نتیجه رسیده بودم که استعداد خاصی در نوشتن دارم؛ به نظرتان این اتفاقی بود؟ من هیچ وقت رادیو گوش نمیدادم چرا باید اون لحظه رادیو روشن کنم و فقط و فقط همین یک جمله را بشنوم؟!
کارل گوستاو یونگ که کتابش با عنوان همزمانی اصل ارتباط غیرعلی در سال ۱۹۵۲ منتشر شد، اصطلاح «همزمانی» را ابداع کرد و آن را وارد ادبیات روانشناختی کرد. همزمانی لغتی است که کارل گوستاو یونگ برای « تصادفات معنادار » ابداع کرد؛ ارتباطات عجیبی که بین چیزهای مهم درون یک فرد و یک ملاقات یا حادثهای بیرونی وجود دارد.
« وقتی شاگرد آماده باشد معلم از راه میرسد.»
این ضرب المثل نگرش بنیادی هست که اصل همزمانی را بیان میکند. ارتباط بین روان بشر و وقایع بیرونی، بین جهان درون و برون.
درواقع همزمانی اصطلاحی توصیفی است برای رابطه بین دو واقعه که از بعد معنا به یکدیگر مرتبط هستند؛ رابطهای که نمیتوان از طریق علت و معلول شرح داد و همین «معنا» همزمانی را از یک رویداد صرفا همزمان متمایز میسازد. همزمانی تقارن رویدادهایی است که برای فرد معنیدار است؛ بنابراین هر تجربه همزمانی منحصر به فرد است.
ممکن است دو اتفاق همزمان برای یک فرد معنی داشته باشد و برای دیگری نداشته و همزمانی محسوب نشود. درک یک واقعه همزمانی مستلزم این است که فرد توانایی توجه به وضعیت ذهنی خود اعم از فکر، احساس، بصیرت، رؤیا یا پیش آگاهی را داشته باشد و به طور شهودی آن را با یک واقعه بیرونی مرتبط سازد. مثلاً محققی که در خصوص نکته مهمی سردرگم شده است و نیاز به اطلاعات فنی بسیار پیچیدهای دارد، به طور اتفاقی هنگام صرف شام در رستوران متوجه گفت و گوی بین دو دوست در همان زمینهای میشود که او در آن دچار چالش شده بود و میتواند جواب معمای خود را پیدا کند.
وقتی یک ملاقات تصادفی که به ظاهر بر حسب شانس صورت گرفته به وضعیت روانی و درونی فرد مرتبط میشود، آنگاه گفته میشود که همزمانی اتفاق افتاده است. اگر کتاب « کشف حکمت اتفاقات » اثر رابرت اچ هوپک را خوانده باشید، از این نمونه داستانهای واقعی در آن زیاد آورده شده است.
اگر ما بدانیم که همزمانی در زندگی شخصی ما نقش دارد، آنگاه احساس میکنیم به جایی متصل هستیم و در نتیجه چنین تفکری به جای احساس منزوی بودن و بیگانگی با دیگران، خود را جزئی از جهانی الهی، پویا و مرتبط با یکدیگر قلمداد میکنیم. رخدادهای همزمان آگاهیهایی به ما میدهد که میتواند در رشد روانشناختی و معنوی ما مؤثر واقع شود و از طریق شهود این شناخت را به ما بدهد که زندگیمان دارای معنایی است.
انسان از طریق شهود خود میتواند چیزهایی را فهم کند که از طریق عقل و منطق و حواس 5 گانه قادر به درک آنها نیست. در برخی جوامع و فرهنگها هر چیزی که نتواند از طریق حواس پنجگانه درک و مورد قضاوت قرار گیرد، کم ارزش تلقی میشود.
بیشترین ارزش همزمانی، معانی هستند که ما از رویدادها دریافت میکنیم. اصولی که از روزنه شهود به زندگی ما راه یافتهاند و با شناخت آنها میتوانیم راهی به «قلب» پیدا کنیم که زندگی ما را با جهان هستی در یک راستا قرار میدهد. به عنوان مثال بر خلاف همیشه به دلتان می افتد که مسیرتان را عوض کنید و به جای رفتن از مسیر همیشگی ممکن است از کوچه دیگری بروید.
فقط به خاطر اینکه چیزی به دلتان افتاده که آن مسیر را انتخاب کنید و بعد یکدفعه در آن کوچه با آگهی استخدامی مواجه میشوید که مدتهاست به دنبالش بودهاید. برای مصاحبه استخدامی به آن مکان میروید و در کمال تعجب استخدام میشوید.
جین شینودا بولن روانپزشک و نویسنده آمریکایی در کتاب ” ما همه یک معجزهایم” همزمانی را چنین تعریف میکند:
« اگر نسبت به زندگی دیدگاهی امیدوارانه داشته باشیم مبنی بر اینکه آنچه با زندگی خود انجام میدهیم، حائز اهمیت و دارای معناست و اگر با یکپارچگی،امید، شجاعت و شفقت عمل کنیم، هنگام مواجهه با مشکلات «دخالت خداوند» به یاریمان میآید و راه را به ما نشان میدهد.
در این حالت ممکن است راه حلی خلاقانه به ذهنمان برسد یا همزمانی جالبی رخ دهد که مشکلی را حل کند یا رؤیایی را ببینیم که مسیر را به ما نشان دهد و یا شاید پاسخ را در مراقبه بیابیم همه اینها شکلهایی از «دخالت خداوند» است.
رؤیاها و رخدادهای همزمان حامل پیامهای تکرارشوندهای است برای اینکه بشنویم. این همزمانیها همواره ادامه دارند و اگر کسی تصمیم نگیرد که به آنها توجه کند و تلاش نکند که آنها را به خاطر بیاورد، آنها را از دست خواهد داد.
هر رویا یا رخدادهای همزمان دعوتی است برای اینکه مفهوم آن مورد توجه قرار گیرد. وقتی فردی در مسیری گام برمی دارد که با ارزشها و احساسات باطنی او در تضاد است و در این فرآیند به سمت تغییری منفی پیش میرود، ممکن است رؤیاهایی منفی ببیند که اغلب مملو از چهرههای ناخوشایند یا متخاصمی است که نمیتواند با آنها مقابله کند.
همزمانی «منفی» نیز حامل پیام مشابهی است تا فرد را به تأمل در کاری که انجام میدهد وادارد. «همزمانی منفی» انباشته شدن رخدادهایی تصادفی را توصیف میکند که میخواهند راه را بر آنچه فرد سعی در انجامش دارد، ببندند یا مانع شوند و آن را مختل نمایند.
در مقابل وقتی فردی راهی را دنبال میکند که با قلبش انتخاب کرده است، رؤیاهایی را میبیند که به کمکش میشتابند؛ رؤیاهایی که جالب و خوشایند به نظر میرسند و اغلب حسی از خوشبختی و سعادت را به فرد القا میکنند. در چارچوب همزمانی، فرصتها بر حسب اتفاق پیش رویمان قرار میگیرند.
افرادی که باید ملاقات کنیم به صورت تصادفی در مسیرمان قرار میگیرند و نوعی سهولت در کارمان ایجاد میشود. من فهمیدهام هرگاه کاری انجام میدهم یا مطلبی مینویسم که برای خودم معنادار است، رخدادهای همزمانی اتفاق میافتد. وقتی این اتفاق بیفتد مثل این است که جهان هستی کاری را که انجام میدهیم مورد حمایت قرار میدهد.
احساسی همچون پدید آمدن انرژی فزاینده به وجود میآید. همزمانی میتواند به ما اطمینان بدهد که در مسیر درست گام برمیداریم و هرگاه از مسیر منحرف شویم با تلنگری چشم ما را به اشتباهمان بگشاید. در نهایت همزمانی در ژرفترین سطح خود میتواند ما را به این آگاهی برساند که جزئی از وجودی بسیارعظیمتر از خودمان هستیم و ما را با مفهوم کمال در کهن الگوی خویشتن آشنا سازد.»
سه نوع همزمانی از نظر یونگ:
1- نوع نخست بین محتوای ذهنی (که میتواند یک فکر یا احساس باشد) و دنیای بیرونی تقارنی پدید میآید.
مثل زمانی که بین دوراهی ماندهاید و در فکر هستید که کدام درست هست؟ و بعد تلویزیون را روشن میکنید و یا کتابی را باز میکنید که به طرز عجیبی جواب شما را در جملهای میدهد. همانند آنچه که در داستان اول از آقای ماجانی ذکر شد.
2- در گروه دوم رخدادهای همزمان، فرد خواب یا رؤیایی میبیند و مدتی بعد اتفاقی می افتد که با آن همخوانی دارد و بعدها معلوم میشود. مثلاً خواب دوستی را میبینید که دچار گرفتاری شده است و زخمی است و در خواب به نوعی به شما الهام میشود که به دیدنش بروید و بعداً شما متوجه میشوید که او تصمیمی داشته که شما میتوانستید کمکش کنید و همواره درصدد دیدن شما بوده است.
خوابها همچنین ممکن است به شما درمورد مسیری که در پیش گرفتهاید هشدار بدهد و یا نشان بدهد که در مسیر درستی هستید. خوابها و رویاهایی که شما را به سمت مسیر درست هدایت میکنند و مفهوم ویژهای برایتان دارند.
3- در سومین نوع همزمانی فرد تصویری (رؤیایی، خیال یا هشدار) درباره چیزی که در آینده رخ خواهد داد، میبیند و بعد آن اتفاق در واقعیت رخ میدهد. چیزی از جنس شهود و الهام.
رئیس جمهور لینکلن درست قبل از اینکه ترور شود، خبر از رؤیاهایی داد که در آن جسمش را میدید که تشییع میشود. نمونهای تاریخی از همزمان بودن یک رؤیا و رخدادی در آینده.
در هر یک از موقعیتهای فوق، رویدادی واقعی با یک فکر، خیال، رؤیا یا پیش آگاهی تقارن پیدا کرده است.
از دیدگاه یونگ رویدادهای همزمان تقریباً همیشه سه جنبه خاص دارند که رابرت اچ هوپک بر اساس تجربه و تحقیقاتش یک جنبه دیگر به آن اضافه کرده است. بنابراین رویدادهایی که ما آنها را همزمانی مینامیم عموماً چهار جنبه دارند.
اول اینکه چنین رویدادهایی ارتباطی غیرعلی دارند نه اینکه فرد آنها را رویدادهایی بداند که اراده و خواست خودش در آنها نقش داشته باشد.
رابرت اچ هوک آن را چنین شرح میدهد:
یکی از نکات مهم و قابل توجه داستانهای همزمانی این است که راویهای آنها به هیچ عنوان احساس نمیکنند که خودشان نویسنده این داستان هستند. هنگامی که بین حالتی درونی و رویدادی بیرونی و اتفاقی یک همایندی رخ میدهد که ما نه علت آن بودهایم و نه به دنبال آن.
احساس نمیکنیم که ما نویسنده داستان زندگیمان هستیم بلکه انگار نیرویی بیرونی و عینی، اصل نظم الهی، خدا یا تقدیر برای ما و زندگیمان برنامههای درنظر دارد. هنگامی که چنین رویدادی رخ میدهد یا پس از اینکه مجموعهای از چنین رویدادهایی رخ میدهند، ما سازماندهی و قصد و نیتی را در آن میبینیم که به نظر میرسد عینی است؛ گویی فرد دیگری نویسنده داستان است و مطمئناً آن داستان داستانی نیست که خودمان نوشته باشیم.
دوماً چنین رویدادهایی همیشه با یک تجربه عاطفی عمیق مثلا لرزش ستون فقرات، احساس ترس یا گرما همراه هستند.
سوماً محتوای تجربه همزمانی یعنی ماهیت آن رویداد همیشه نمادین است. رابرت اچ هوک در کتاب «کشف حکمت اتفاقات» این نمادین بودن را با کمک تجربهای که با یکی از بیمارانش داشته توضیح می دهد.
زمانی که فرد مراجع به هیچ طریقی نمی توانست به درمانگرش اعتماد کند و هوک به او توضیح میدهد که در شب طوفانی و بارانی بخاطر او در مطبش مانده و رفتن برق اتاقش هم باعث نشد جلسه درمان را کنسل کند، در نهایت بیمار به او اعتماد کرده و زمانی که این ارتباط شکل میگیرد همزمان برق چراغ اتاق او روشن میشود که همزمانی داشت با موفق شدن او در ایجاد ارتباط درست با بیمار و جلب اعتماد او.
و در مورد جنبه چهارم رویدادهای همزمانی، رابرت اچ هوک بیان کرد که تقریباً همیشه همزمانیها درهنگام گذارهای مهم زندگی اتفاق میافتند. اکثر اوقات یک رویداد همزمانی تبدیل به نقطه عطفی در داستان زندگیمان میشود.
نتیجه گیری
زندگی ما سرشار از وقایع معناداری است که ما آگاهانه آنها را برای خودمان به وجود میآوریم؛
تقاضا دادن برای کاری که همیشه آرزویش را داشتهایم، نوشتن یک کتاب، انتخاب رشته تحصیلی و غیره وقایعی تصادفی یا غیرعلی نیستند بلکه اقداماتی ارادی هستند.
اما وقایع همزمانی ماهیتی تصادفی دارند و ما را به هوشیاری جنبههای دیگر زندگی دعوت میکنند؛ اینکه معنا و داستان زندگی ما فقط از دانستههای ما درباره خودمان و نقشههای عملی که قصد انجامشان را داشتهایم، نشأت نمیگیرند. مسئله این است که وقتی با این همزمانیها، اتفاقات عجیب و غیرمنتظرهها مواجه میشوید، چه میکنید؟
آیا قادر به درک این همزمانیها از طریق شهود خود هستید یا آنها را بی اهمیت دانسته و نادیده میگیرید؟
آیا این اتفاقات غیرمنتظره و پیش بینی نشده را میپذیرید و آن را جدی میگیرید؟
هنگامی که چنین وقایعی در زندگیتان رخ دادند در معنای آنها بیندیشید. یک تماس تلفنی، یک ملاقات، یک رؤیا، یک خوش شانسی یا بداقبالی. این نکته را در نظر داشته باشید که شاید این مواجهه شانسی، این رویداد اتفاقی، نقطه عطفی در زندگیتان باشد. اگر نگرش نمادین را وارد زندگیتان کنید و در پی درک معنای نمادین اتفاقات زندگیتان باشید، اگر بگذارید استعدادها در جهت همزمانی اتفاق افتاده، یکپارچه شوند، آنگاه قادر خواهید بود حمایت جهان را در جهت تحقق اهداف و همسو شدن با رسالت فردیتان دریافت کنید. گاهی آنچه شما به اصرار طالب به دست آوردنش هستید، شما را از مسیر اصلی رشد و سعادتتان دور میسازد.
وقتی همواره به مفاهیم مشخص و شناخته شده خود بپردازید، توانایی دریافت و دیدن فرصتها و امکانات بهتر را از دست می دهید. پس با جریان اتفاقاتی که گاه به صورت اتفاقی یا پیش بینی نشده در مسیر زندگیتان قرار میگیرد، همسو شوید و به جوابی که این همزمانیها و نشانهها برای شما دارند هوشیار باشید.
اجازه دهید نیروی عظیمتر از خودتان راهنمای شما در زندگیتان باشد تا بتوانید از حداکثر پتانسیلهای خود بهرهمند شوید.
منابع:
کتاب کشف حکمت اتفاقات زندگی
کتاب هیچ چیز اتفاقی نیست
کتاب ما همه یک معجزهایم
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 4.3 / 5. تعداد نظرات: 6
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
0 Comments
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
ممنون از مقاله خوبتان