گرچه واژه سفر بیش از هرچیزی رفتن را برای ما تداعی میکند اما سفر قهرمانی به رفتن و گذر کردن محدود نمیشود. برای قهرمان شدن جایی از سفر باید بایستیم و اجازه عمیق شدن و ریشه زدن را به خود بدهیم. این جا جاییست که کهنالگوی عاشق ما را فراخوانده است. عاشق شدن میل به ماندگاری را در ما بیدار میکند.
جستجو کافی است!
در مرحله اول تشرف که کهن الگوی جستجوگر را فعال میکند، فرد عطش زیادی برای کشف و جستجو دارد. جستجوگر عمق را تجربه نمیکند و میان بینهایت داده و اطلاعاتی که در جهان موجود است میکاود تا هرآن چه که توجه او را به خود جلب میکند را برگزیند. اما کشف و جستجوی مدام قهرمان را به نتیجه خاصی نمیرساند و برای کسب بینش منحصر به فرد او نیاز دارد تا در جایی از مسیر بالاخره توقفی هرچند کوتاه داشته باشد.
کهنالگوی عاشق دقیقا همین کار را انجام میدهد. عاشق قهرمان را پایبند به کسی جایی یا چیزی میکند تا سکون را تجربه کرده باشد. در واقع اگر جستجوگر انبوهی از لحظات گوناگون را در زندگی رقم میزند، عاشق درک و دریافت عمیقی را که از تامل و مکث در یک لحظه خاص به دست میآید را برایمان به ارمغان میآورد.
تجربه ای که با کهنالگوی عاشق به دست میآید را معمولا با کلماتی همچون شور، شوق، انگیزه و لذت عمیق توصیف میکنیم. به بیان ساده تر این احساس که قلب ما برای چیزی بخصوص میتپد نشانی از کهنالگوی عاشق است. کارل پیرسون مینویسد:« ما از طریق کهن الگوی عاشق از آنچه تحت تاثیرمان قرار میدهد آگاه میشویم.»
ای عشق همه بهانه از توست
اگرچه عشق در اینجا به هیچ عنوان محدود به عشق رمانتیک بین دو انسان نمیشود اما در این نوع از عشق کهنالگوی عاشق را واضحتر میتوان شناخت. عاشق به معشوق خود بیشتر از هر چیز دیگر حس تعلق دارد. معشوق باعث میشود عاشق خود را متصل و متعهد به چیزی بداند و این اتصال شور و شوق عجیبی را در او بیدار میکند.
اما قبل از هر چیز باید بدانیم که عشق هرگونه معاشرت اصیل، صمیمانه و عمیقی را شامل میشود و کهنالگوی عاشق در هر جایی که شور و انگیزه نسبت به کسی، چیزی، موقعیتی یا مکانی در ما بیدار شده، قابل شناسایی است. بدون کهنالگوی عاشق ما قادر به تجربه ثبات در زندگی نخواهیم بود و سرگشتگی و جدا بودن از جهان، صدایی درونی است تا به ما هشدار دهد که این کهنالگوی سرکوب شده را ببینیم و به آن اجازه زیستن دهیم.
تفاوت کهنالگو حامی و کهنالگو عاشق
در مرحله جدایی سفر با کهن آشنا شدیم. در آنجا گفتیم که حامی همانطور که از نامش پیداست به مراقبت و حمایتی که از دیگران میکنیم ارتباط دارد. در مراحل سفر قهرمانی کهنالگوی حامی بعد از آرکتایپ معصوم و آرکتایپ یتیم آمده و به همین خاطر حامی از دیگران مراقبت میکند تا آسیبی که خود دیده متوجه آنها نشود و یا حداقل با همدلی و همدردی از فشار روانی آسیب کم شود.
در مرحله حامی، قهرمان هنوز توان زیادی برای مقابله با هجمههایی که به او وارد میشود را ندارد اما کهنالگوی عاشق مرتبه ای بالاتر است. یک مولفه مهم کهن الگوی عاشق دسترسی به احساسات و البته توانایی ابراز آنهاست. این توانایی درک فرد از احساسات دیگران را نیز بیشتر و معنادار تر میکند. بنابراین توانایی بخشیدن در ما نیز بواسطه همین کهنالگوست.
البته در اینجا بخشیدن به معنای نادیده گرفتن یا از حق خود یا دیگری گذشتن نیست. بخشیدن نیازمند این است که اول از همه احساسی که نسبت به خودمان یا دیگری داریم را بپذیریم. این کار ساده ای نیست و کهنالگوی عاشق به همین دلیل برای ثبات هویت ما الزامی است. عاشق بودن وجود ما را به عنوان بخشی از این جهان و تکه ای از حیات به رسمیت میشناسد و اگر نباشد تمام جنگ ها و جستجو هایی که برای کشف خود داریم به بیراهه کشیده میشود.
آمیختگی با هستی
شخصیتی که کهنالگوی غالب آن عاشق باشد شیفته زندگی و خوش مشرب است و از زندگی کردن عمیقا لذت میبرد. او در رابطه با دیگران عطوفت و درک بالایی از خود نشان میدهد و به شکل کلی در هر جمعی که قرار بگیرد شور و شعف درونش را به محیط منتقل کرده و معمولا ارتباطاتی عمیق و محکم برقرار میکند. عاشق همین نوع برخورد را به غیر از روابط با دیگر وجوه زندگی نیز دارد.
او در کار، تحصیل، معنویت و حتی روزمرگی هایش به قدری عمیق میشود که به انگار با آن یکی شده است. این شور در دیگران نیز انگیزه زیادی برای زیستن ایجاد میکند و همین از آنها انسانهای تاثیرگذاری میسازد. عاشق وجود خود را با دیگری (دوست، گروه، کار، معنویت) در هم میآمیزد و البته که چنین عملی خطر گم کردن هویت او را به همراه دارد.
عاشق هم مانند کهنالگوهای دیگر اگر ناپخته باشد دردسرهایی خواهد داشت. چالش روزمره عاشق حفظ تعهد از سویی و هویت خود از سوی دیگر است. اگر در ایجاد این تعادل موفق نشود ممکن است خود را در رابطه اش گم کرده و از این بابت اظهار نارضایتی نماید. اما عاشق متعادل بر عاشق زندگی بودن و شور زیستن تمرکز دارد و این شیفتگی و شوریدگی را به فرد خاص یا چیز خاصی نسبت نمیدهد.
به قول استاد جعفری: « تنها یک چیز را بیشتر از تو دوست دارم.اینکه تو را دوست دارم»
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 3.9 / 5. تعداد نظرات: 14
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
1 دیدگاه
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
خیلی عالی نوشته شده بود. ای کاش در مقالات منابع هم ذکر شوند