خودآگاه و ناخودآگاه
موضوع این مقاله بررسی دو بخش مهم و اصلی روان یعنی خودآگاه و ناخودآگاه، محتویات، بخشها و تاثیرات مهم هر بخش و سیر تکاملی آنها در زندگی انسان میباشد.
ضمیرآگاه یا خودآگاه
ضمیرآگاه عنصری پیچیده در روان است که همچنان معماهای نگشودنی و پرسشهای بی پاسخی در خود دارد. فهم ضمیرآگاه از این جهت مهم است که انسان ناچار است بطور مداوم مواردی را که تحریف شده یا نادرست به تصویر کشیده شده است، بازبینی کند.
با بررسی نقادانهتر مشخص میشود که بسیاری از چیزهایی که انسان شناخت میداند در حقیقت چیزی جز یک باور یا پیشداوری شخصی که برگرفته از مواردی مانند: ادراکات نادرست و تحریف شده، دلبستگیها و تمایلات شخصی، شنیدهها و شایعات، خیالپردازیها و یا حدسیات نیست. با گذر زمان بسیاری از باورهای انسان به یک امر بی چون و چرا و قطعیتی معتبر و قابل اعتماد درآمده که دو دستی به آن چسبیده است.
آگاهی
در تعریفی ساده میتوان گفت آگاهی باخبری، بیداری و هوشیاری است. وضعیت دیدن هر فرد و ثبت اتفاقاتی که در درون و بیرون او رخ میدهد. رشد و تکامل آگاهی به معنی اضافه شدن محتویات معینی به ضمیرآگاه میباشد. میزان درک هر شخص از روان یا هر چیز دیگری کاملا به وضعیت آگاهی او بستگی دارد. آگاهی مانند فضایی است که محتویات روانی به شکل گذرا در آن جای گرفته اند.
ایگو (من)
یونگ ایگو (من) را مرکز آگاهی انسان و درگاه ورود هر چیزی به آن فضای درونی پهناوری، که به آن روان میگوییم، میداند. در واقع ضمیرآگاه بر ایگو مقدم است، هرچند سرانجام ایگو مرکز آن میشود. ایگو کانون آگاهی و مرکز حیاتی است. ایگو در اساس با محتویات اکتسابی ضمیرآگاه شکل نمیگیرد، و به واسطه آنها تعریف هم نمیشود.
بلکه مانند آهن ربایی است که این محتویات را در کانون هشیاری پابرجا نگه میدارد. مرکزی است در آگاهی که از همان بدو تولد وجود داشته است، نتیجه دسترنج و نگهداری و پرورش پدر و مادر و دستاورد رشد و تکامل انسان نیست بلکه یک چیز فطری و مادرزادی است، اگرچه میتواند در مواجه با واقعیات عینی رشد کند و نیرو بگیرد، اما هستهی آن موهبتی است که با نوزاد سرشته شده است.
برخلاف برداشت شرقیها، یونگ میگوید بدون ایگو در بودن آگاهی تردید وجود دارد. اگرچه بعضی از کارکردهای ایگو میتواند به حالت تعلیق درآید و یا ظاهرا ناپدید شود بی آنکه هوشیاری بطور کامل از بین برود و در یک بازه زمانی کوتاه شکلی از آگاهی بدون ایگو پدیدار شود که نشانه چندانی از یک کانون اراده (ایگو) در آن دیده نمیشود، یعنی امکان ایجاد شکل خاصی از آگاهی بدون حضور ایگو. این نظریه در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد.
از دید یونگ این ایگو است که تا اندازه زیادی تعیین میکند کدام محتوای روان در قلمرو آگاهی بماند و کدام به ته ناخودآگاه رانده شود. همچنین ایگو میتواند از اندوختهی موجود در ناخودآگاه محتویاتی را برگرداند و بازیافت نماید به شرطی که:
الف: مسیر این محتویات بوسیله مکانیزمهای دفاعی مانند واپس زدن و سرکوب که تعارضات حل نشدی را بیرون از قلمرو آگاهی نگه میدارند، سد نشده باشد.
ب: پیوند تداعی کنندهی این محتویات با ایگو به اندازه کافی استوار و آموخته شده باشد.
رابطه ایگو با آگاهی
یونگ ایگو را مرکز میدان آگاهی میداند و فاعل هر عمل آگاهانهای که فرد انجام میدهد و از آن به عنوان شخصیتی تجربی یعنی همان تجربهای که فرد بدون هیچ میانجی از خودش دارد، نام میبرد. ایگو تجربه ما از خودمان به عنوان مرکز یک میل و خواسته، اندیشه و کنش است. رابطهای که یک محتوای روانی با ایگو برقرار میکند، ملاک به آگاهی درآمدن آن محتواست، چون هیچ محتوایی نمیتواند به سطح آگاهی برسد، مگر آنکه به فاعل (ایگو) معرفی شود. ایگو مانند آینه ای است که روان خودش را در آن میبیند و به خودش آگاه میشود.
با این نگاه میزان ورود هر محتوای روانی (یک احساس، یک فکر، یک خیال و….) به حوزه آگاهی به شدت درگیر شدن آن با ایگو و اندازه بازتاب دادنش توسط ایگو بستگی دارد. اگر تنها گوشه و کنارههای یک محتوا روانی یا به شکلی مبهم و گنگ، به آگاهی درآمده باشد، به این معنی است که آن محتوا هنوز ادارک نشده و در برابر سطح بازتابندهی ایگو قرار نگرفته است.
در کل ضمیرآگاه مقوله گستردهتری از ایگو است و چیزیهای بسیار بیشتری از آن را شامل میشود. البته ایگو هم میتواند مانند آگاهی تعالی پیدا کند، و پایدارتر از محتویات خاصی شود که در یک لحظه معین فضای ضمیرآگاه را در دست دارد.
جدایی آگاهی از محتویات آن
از جنبهی نظری میتوان آگاهی انسان را از محتویات آن یعنی از هویت، اندیشهها، خاطرات، تخیلات، احساسها، تصاویر ذهنی و کلمات که در فضای آن جای گرفته، جدا کرد، هرچند در عمل این کار کما بیش نشدنی است. در حقیقت گویا تنها استادان بسیار پیشرفتهی معنوی بتوانند به شکل پذیرفتنی از پس این جداسازی بر بیایند. تنها یک فرزانه راستین میتواند آگاهی را از محتوای آن جدا کند و آن را جدا نگهدارد. برای اکثر افراد، آگاهی بدون داشتن محملی با ثبات که به آن پشت گرم باشد، پدیدههای بسیار گذرا و ناپایدار خواهد بود.
آنچه اساس و جوهره آگاهی را فراهم میکند و تا اندازهای به ما احساس استواری و پیوستگی میبخشد، بیشتر به کمک گواهها و درون مایههای با ثبات و پایداری مثل صورتهای ذهنی، خاطرات و اندیشهها به دست میآید. اینها تشکیل دهنده اساس پیوستگی آگاهی هستند، هرچند پژوهشها نشان داده، محتویات و کارکردهای ایگویی آگاهی (مانند اندیشیدن، یادآوری، حرف زدن، شناخت تصاویر و چهرههای آشنا)، در حقیقت شکنندهتر از خود آگاهی هستند، مثل وقتی که شخص حافظه اش را از دست داده، اما همچنان هوشیار است.
ناخودآگاه
اگر روان را یک فضای سه بعدی در نظر بگیریم، زمین ضمیرآگاه ماست و تمام اتمسفر اطراف آن را ناخودآگاه تشکیل میدهد. ناخودآگاه بزرگترین بخش روان انسان است یعنی تمام قلمرویی که از دسترس بخش آگاه یا هوشیار خارج است و همه آن چیزی است که ما نمیدانیم. یونگ ناخودآگاه را به دو بخش تقسیم میکند.
- ناخودآگاه شخصی: همان طور که از نام آن مشخص است، به آن بخش از ناخودآگاه اشاره دارد که با تاریخچه زندگی شخص مرتبط است، و زمان تولد تا اکنون را در بر میگیرد. محتوای این بخش به سه دسته تقسیم میشود:
الف) خاطرات و رویدادهایی که بخاطر کمرنگ بودن یا گذشت زمان فراموش شدهاند و بعضی از آنها با کمی تلاش دوباره میتوانند در دسترس خودآگاه قرار بگیرند.
ب) خاطرات و اتفاقات خیلی دردناک که دفن یا سرکوب شدهاند. بخش بزرگی از این نوع خاطرات مربوط به دوران کودکی هستند، یعنی زمانی که فرد توانایی لازم برای رویارویی با رخدادهای ناگوار را ندارد و مکانیزمهای دفاعی روان از راه سرکوب این خاطرات امکان ادامه حیات و بقا را برای فرد فراهم میکند.
ج) جنبه هایی از فرد که از دید خودش و دیگران(فرهنگ خانواده و فرهنگ جاری در دنیای بیرون) پذیرفتی نیستند و برای همین در بخش تاریک ناخودآگاه پنهان میشوند.
دو دسته آخر گرههای نیرومندی در ناخودآگاه تشکیل میدهند و بر تمام جنبه های زندگی فرد اثر میگذارند ولی این تاثیر بیرون از حوزهی آگاهی او است.
- ناخودآگاه جمعی: یونگ وقتی به رویاها و خیالپردازیهای بیمارانش بیشتر توجه کرد، متوجه شد که محتویات ناخودآگاه بیش از عقدههای شخصی فرد است. او ساختارهایی پیدا کرد که در همه انسانها مشترک بود و این ژرفترین لایه روان را ناخودآگاه جمعی نامید. این بخش بسیار گستردهتر و عمیقتر از ناخودآگاه شخصی است و میتوان گفت میراث روانی گونهی بشر را دربر دارد. ناخودآگاه جمعی قلمرو غرایز و کهن الگوهای جهان شمول انسانی است.
این کهن الگوها در طول زمان وجود داشتهاند و انسانهایی که خیلی وقت پیش زندگی میکردند آنها را زیستهاند و هرگاه به این کهن الگوها انرژی داده شود، بیدار و فعال میشوند. ناخودآگاه جمعی حوزه استعدادها، تواناییهای بالقوه و امکانات است و به عبارت دیگر هرآنچه ما برای “شدن” به آن نیاز داریم، در این قلمرو قرار دارد.
محتویات ناخودآگاه
محتویات ناخودآگاه به سه دسته تقسیم میشود:
- الف: محتویات زیر آستانهای گذرا، یعنی محتویاتی که میتوان آنها را به شکل ارادی باز تولید کرد (حافظه).
- ب: محتویاتی که نمیتوان آنها را به شکل ارادی باز تولید کرد.
- ج: محتویاتی که هرگز نمیتوانند به آگاهی درآیند. این دسته، این تعریف از ناخودگاه که آن را بخشی از روان انسان میدانند، اندکی مخدوش میکند و نشان میدهد ناخودآگاه به جایی میرسد که دیگر در زمره روان به شمار نمیآید و بخشی از آن در منطقه غیر روانی (شبه روانی) جای میگیرد، یعنی در جهانی فراسوی روان و اینجا محدوده رازهای بزرگی چون ادراکات برون روانی، همزمانیها، شفای شگفت انگیز بدن و… میباشد. درباره این دسته که بیشتر اوقات در محدوده ناخودآگاه جمعی قرار دارند، در ادامه توضیحاتی داده خواهد شد.
دسترسی به ناخودآگاه
یکی از ابزارهایی که در آغاز قرن بیستم برای دسترسی به ناخودآگاه ابداع شد آزمون تداعی واژگان بود که بعدها توسعه پیدا کرد. در این آزمون با گفتن کلمات محرک هیجانات عاطفی ایجاد شده در ضمیرآگاه شخص اندازهگیری و همراه با پاسخهای کلامی ثبت میشود. با این روش وجود عقدهها (خوشههای هیجانی) در ناخودآگاه فردی اثبات شد و مشخص گردید که آنها مانند ماهوارههایی که در اطراف زمین هستند، خودآگاه را احاطه کردهاند.
در مورد دسترسی به ناخودآگاه جمعی اوضاع بسیار پیچیدهتر است. یونگ معتقد بود این حوزه از روان، مرز بیرونی ندارد و کمکم کرانههای بیرونی آن در یک منطقه شبه روانی ناپدید میشود. او شبه روان را اصطلاحی برای فرآیندهایی میدانست که روانگونه هستند نه به راستی روانی، یعنی اطلاعاتی غیرقابل شناخت و غیرقابل کنترل(غیر روانی) که قابلیت روانی شدن دارند. غرایز و کهن الگوها از ساکنان اصلی ناخودآگاه جمعی هستند.
در تجربیات واقعی، غرایز و کهن الگوها همواره به شکل مخلوط و آمیخته به هم وجود دارند، از برخورد این دو در ناخودآگاه و ایجاد کشمکش بین آنها و در نهایت یکی شدنشان با یکدیگر، واحدهای انرژی و انگیزشی ایجاد میشوند که به شکل امیال، تلاشها، اندیشهها و.. در ضمیرآگاه پدیدار میشوند، یعنی آنچه ما در روان تجربه میکنیم، ابتدا در ضمیر ناخودآگاه روانی سازی و سپس بسته بندی میشود.
این محتویات ناخودآگاه در قالب شهود، تصورات، رویاها، ادراک سائق غرایز، هیجانات عاطفی و افکار به ضمیرآگاه رخنه میکنند. در این شرایط ایگو باید این انبوه فزاینده محتویات ناخودآگاه را سبک سنگین کند، ارزش آنها را بسنجد و تصمیم بگیرد که در مورد آنها عملی انجام بدهد یا ندهد، چون ناچار است با این تهاجم از سوی فضای درونی انسان، به گونه ای اخلاقی برخورد کند.
در نهایت همانطور که یونگ بارها اشاره کرد “ناخودآگاه” حقیقتا “ناخودآگاه” است و مسیر از ناخودآگاه به خودآگاه کاملا یک طرفه است، بنابراین تلاش بشر برای شناخت آن همچنان در محدوده فهم پیامهایی است که ناخودآگاه از راههایی که بیان شد، به شکل کاملا خودمختار به خودآگاه ارسال میکند.
نویسنده: عاطفه قلمی |
منبع: کتاب نقشه روح موری اشتاین |
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 3.5 / 5. تعداد نظرات: 2
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂
0 Comments
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
سلام سپاس از تلاش شما و سپاس بیشتر اگر تفاوت بین اگاهی هشیاری و ادراک را توضیح دهید