خواسته ی یونگ این بود که تا دورترین کرانه های روان پیش برود. اگر یونگ را اندیشمندی روشمند ندانیم بازهم به هرجهت او اندیشمندی بلندپرواز بود و این ویژگی اش او را به فراسوی مرزهای شناخت علمی زمانه ی خودش می راند. علم تا به امروز نیز کماکان در کار سر در آوردن از تعداد زیاد یافته های شهودی اوست. یونگ با کاوش هرچه بیشتر در پهنه ی تاریک و ناشناختهی ذهن و روان، و با نظریه اش درمورد ناخودآگاه جمعی و محتویات آن، انقلابی به راه انداخت و سهمی به سزا و دوران ساز در روانشناسی و روان تحلیلگری داشت که در این مقاله به تعریف و بررسی کهن الگو می پردازیم.
کارل گوستاو یونگ از ابتدا به دنبال این بود که یک نقشه از روان شناسی عمومی ارائه دهد تا بتواند مرزهای روان را از بالاترین تا پایین ترین و از نزدیکترین تا دورترین کرانه های آن به تصویر بکشد؛ یک نقشه ی حقیقی و راستین از روح! در حقیقت هدف یونگ به دست آوردن یک دیدکلی و گسترده نسبت به روان و درک روان همانند یک کل بود تا بتواند از این دیدگاه، جزئیات گوناگون را در ارتباط متقابل پویایشان ببیند در نتیجه حوزه هایی مثل واژه شناسی، تاریخ، باستان شناسی، اسطوره شناسی، مردم شناسی، قوم شناسی، فلسفه، الهیات، علوم تربیتی و زیست شناسی را برای روانشناسی با ارزش و سودمند میدانست.
پیشینه ناخودآگاه جمعی
ایده اولیه ناخوداگاه جمعی زمانی بود که یونگ ژرف تر به سرچشمه های مواد ضمیر ناخودآگاه که در بیمارانش در بیمارستان بورگهزلی در قالب رویا و خیالپردازی های خود با او درمیان می گذاشتند رخنه کرد و این زمان حدودا منطبق بر هنگامی بود که سرگرم کار بررسی اسطوره ها و نوشتن رساله دگرگونی ها و نمادهای لیبیدو بود. او در این کتاب به خیالپردازی های دوشیزه میلر پرداخته بود. یونگ تمایل داشت معنا و مفهوم این خیالپردازی ها را از دیدگاه تازه اش بررسی کند
اولین تجارب شخصی:
هنگام سفر به آمریکا همراه فروید بود که سئوالی ذهنش رو مشغول کرده بود اینکه روانشناسی فروید بر چه مفروضاتی استوار است و به کدام جنبه از تفکر انسان تعلق دارد؟ سپس در مسیر به آمریکا او رویای یک خانه را دید که طبقات فراوانی داشت و در رویا دست به شناسایی طبقات ساختمان زد؛ از همکف گرفته ( زمان کنونی) تا به زیرزمین ( گذشته ی نزدیک) و فراتر از آن به زیرزمین های زیادی که در زیر آن بودند (دوران باستان یونان و روم) و سرانجام گذشته ی پیش از تاریخ و دوران پارینه سنگی. دیدن این رویا باعث شد تصوری از چگونگی ساختار روان پیدا کند و خود یونگ میگوید این رویا، نخستین دل گواهی را در مورد یک روان جمعی و پیشین به من داد. بنابراین در این رویا بود که به وجود لایه های غیرشخصی در ضمیرناحودآگاه پی ببرد.
وجود مواردی همانندی که یونگ در تصاویر ذهنی و اسطوره های افراد و گروه هایی که هم در دوره های تاریخی به کلی متفاوت می زیستند و هم مکان آنها جدا و مستقل و دور از هم بود، پیدا کرد باعث شد یونگ با شدت هرچه بیشتر در پی توضیحی برای این پدیده ها باشد. یونگ به دنبال کشف جنبه های مشترک میان افکار و خیالپردازی های انسان بود.
او برای آنکه بتواند این رابطه را کشف کند ناچار بود بیمارانش را بر آن دارد که پرده از روی افکار و خیالپردازی های ناخودآگاه خود بردارند به این ترتیب او بیمارانش را تشویق میکرد تا محتویات موجود در تخیلات خود را بازکرده و آن را توضیح دهند و با این کار محتویات ضمیر ناخودآگاه به قالبی آگاهانه در می آمد.
یونگ درکتاب ماهیت روان می نویسد:
در ابتدا همه ی تصاویرذهنی که در آغاز برای من آشفته و درهم و برهم می آمدند، به پاره ای از درون مایه ها و عناصری تبدیل شدند، که شکل مشخصی داشتند و در نزد افراد متفاوت، در قالبی یکسان و همانند، مدام خود را از نو تکرار می کردند. منظورم به اصلی ترین ویژگیهاست، به گوناگونی هرج و مرج گونه و نظم، به دوگانگی، به تضاد میان روشنی و تاریکی، بالا و پایین، راست و چپ، وحدت ضدین درثالث.
کهن الگو چیست؟
آرکی تایپ به معنای الگوی کهن است. این الگوهای کهن ذخیره های تجاربی اند که در طول تاریخ مدام توسط انسانها تکرار شده اند و به صورت انرژی در لایه ی عمیقی از ناخودآگاه وجود دارند که در درون انسان در رویاها و تخیلات و در بیرون او به صورت اسطوره ها و آموزه های دینی تجلی می کنند.
کهن الگوها، از این نظر که مجموعه تصورات مرتبطی با حال و هوای هیجانی هستند، به عقده ها شباهت دارند. در حالی که عقده ها عناصر فردی ناهشیار شخصی هستند اما کهن الگوها عمومیت دارند و محتویات ناهشیار جمعی را تشکیل می دهند.
مواجهه یونگ
یونگ هنگام میانسالی که با ناهشیار خود مواجه شد، رویاها و خیال پردازی های کهن الگویی متعددی داشت.
رویاها منبع اصلی کهن الگوها در دنیای درون هستند و برخی رویاها آنچه را که یونگ دلیل بر وجود کهن الگو دانست ارائه میدهند. این رویاها نقش مایه هایی را به وجود می آورند که نمی توانند از طریق تجربه ی شخصی برای خواب بیننده آشنا باشد. این نقش مایه ها اغلب با آن هایی مطابقت دارند که برای مردم باستان یا بومیان قبایل استرالیایی معاصر شناخته شده هستند. یونگ نمونه واضحی از یکی از قدیمی ترین رویا های خود را ارایه داد که قبل از چهارمین تولد او روی داد.
او خواب دید که در چمن زاری قرار دارد و ناگهان حفره مستطیل شکلی را روی زمین می بیند، او با نگرانی از یک ردیف پله ها پایین رفت و در ته این حفره با دری روبه رو شد که بالای آن قوس داشت و پرده سنگینی آن را پوشانده بود . پشت این پرده اتاق کم نوری وجود داشت که فرش قرمزی از ورودی آن تا سکوی کوتاهی ادامه داشت.
روی این سکوها یک تخت سلطنتی وجود داشت و روی تخت شی بلندی و باریکی بود که به نظر یونگ تنه درخت بزرگی رسید. این چیز عظیمی بود که تقریبا به سقف می رسید، اما ترکیب عجیبی داشت: این از پوست و گوشت لخت تشکیل شده بود و بالای آن چیزی شبیه سر بدون مو و صورت وجود داشت. درست در بالای سر یک چشم وجود داشت که بی حرکت به سمت بالا خیره شده بود.
پسر بچه آکنده از وحشت شنید که مادر می گوید : درست است، خوب به او نگاه کن، این آدم خوار است !. این اظهار او را وحشت زده کرد و از خواب پراند. یونگ بارها به این رویا فکر کرد اما سی سال طول کشید تا پی ببرد که این آلت مردی بوده است. چند سال دیگر لازم بود تا بتواند قبول کند که این رویا جلوه ای از ناهشیار جمعی او بوده نه محصول رد حافظه شخصی او. وی این رویا را این گونه تعبیر کرد: حفره مستطیل شکل بیانگر مرگ بود.
سبز نماد اسرار زمین با پوشش گیاهی آن بود فرش قرمز بر خون دلالت دارد و درختی که شاهانه روی تخت سلطنت قرار داشت، آلت نعوظ یافته بود که از لحاظ کالبدی جزئیات دقیقی داشت. یونگ بعد از تعبیر کردن این رویا، مجبور شد نتیجه بگیرد که هیچ پسر بچه سه و نیم ساله ای نمی تواند فقط از تجربیات خودش این گونه مواد و نمادی هماهنگ تولید کند. بنابراین توجیه او ناهشیار جمعی بود که در اعضای گونه انسان مشترک است.
او بارها با تصورکردن اینکه از شکاف نامتناهی عمیقی پایین می رود به خیال پردازی پرداخت. او در آن لحظه نمی توانست به تصورات و رویاهای خود معنی دهد، اما بعدا زمانیکه فهمید آن تصورات رویایی و شکل های خیالی در واقع، کهن الگوها بوده اند این تجربیات معنی کاملا تازه ای کسب کرد .
رویارویی یونگ با درونیات خود باعث شد درباره ی ساختارهای همگانی ذهن انسان نظریه هایی بپردازد. یونگ این ژرفترین لایه ی روان را ناخودآگاه جمعی نامید و محتوای آن را ترکیبی از نیروها و الگوهای همگانی و جهان شمول، یا به اصطلاح کهن الگوها و غرایز می دانست. به گفته ی او، انسان در این سطح دارای هیچ چیز فردی یا یکتا و ویژه ی خودش نیست.
همه دارای کهن الگوها و غرایز همانند هستند و غرایز و کهن الگو، موهبت هایی طبیعی اند که به هریک از ما داده شده است. کهن الگوها و غرایز بین همه به یکسان پخش شده و همه در آن باهم مشترکند خواه ثروتمند باشد خواه فقیر، سیاه پوست یا سفید پوست. مسئله جهان شمولی، ویژگی بنیادین برداشت یونگ از روان انسان است. یونگ میگوید: درحقیقت انسان مالک چیزهای بسیاری است که خود هرگز آنها را به دست نیاورده بلکه از نیاکانش به ارث برده است.
محتویات ناخودآگاه جمعی:
یونگ برای روان یک بخش فرودست و فرادست مطرح کرد که در ادامه به آن می پردازیم:
فرو دست یا غرایز:
غریزه ریشه جسمانی دارد و به صورت های تکانه، فکر، یاد؛ تخیل و هیجانات عاطفی به درون روان نفوذ می کند. یونگ می دانست که جنبه ی غریزی رفتار، در مورد انسانها از تعیین کنندگی بسیار کمتری برخوردار است نسبت به حیوان. اما با این وجود انسانها جدای از نیازها و فرآیندهای روانی، تا اندازه ی معینی تحت تاثیر نیازهای جسمانی هستند و این بخش به وسیله هورمون ها اداره و راهبری می شود و ویژگی آن، اجباری بودنش است که یونگ از این بخش با نام بخش فرودست وجودِ انسان نام میبرد.
جاییکه هورمون ها تعیین کننده آن باشند که ما چه کاری انجام دهیم یا چه احساسی داشته باشیم، در حقیقت پیرو سائق ها و غرایز هستیم. بنابراین این بخش فرودست روان به شدت تحت تاثیر فرآیندهای جسمانی است. برای تثبیت یک کارکرد به عنوان کارکرد روانی، نیاز است اراده ای وجود داشته باشد. مثلا گرسنگی و تمایلات جنسی سائق هایی اند که شالوده ی به کلی تنی دارند و بر پایه ی آزادسازی هورمون ها استوار هستند و هردو از غرایز محسوب میشوند.
انسان باید غذابخورد و بدن نیاز به تخلیه ی جنسی دارد. اما اراده نیز دراینجا نقشی دارد زیرا شخص میتواند برگزیند و تصمیم بگیرد چه چیزی بخورد یا نیازهای جنسی خود را چگونه ارضا کند. حتی اگر اراده نتواند رفتار شخص را از هر نظر کنترل کند تا حدی می تواند به شکل هدایت کننده در آن دست ببرد.
فرادست یا کهن الگو:
همانگونه که برای بخش فرودست روان مرزی وجود دارد برای بخش فرادستِ روان نیز مرزی وجود دارد. در حقیقت از یک نقطه ی روان به بعد غرایز دیگر بر روان چیرگی ندارند بلکه عوامل دیگری پا به میدان می گذارند که روان را کنترل میکنند و به آن سمت و سو می دهند. این عوامل، عوامل ذهنی اند به این مفهوم که از ذهن بر میخیزند و دیگر ریشه عضوی ندارند که یونگ این عوامل را روحی روانی می نامید. شاید این عوامل ذهنی تاثیری همانند غرایز داشته باشند و چه بسا بتوانند سبب ترشح هورمون ها نیزشوند.
تمایزکهن الگو و غرایز:
یونگ غریزه را به صورت تکانه جسمانی ناهشیار به سمت عمل کردن تعریف کرد و کهن الگو را همتای روانیِ غریزه دانست. در حقیقت غرایز سائق های فیزیولوژیکی هستند که به صورت ناهشیار تعیین شده اند، وکهن الگوها تصورات روانی هستند که به صورت ناهشیار تعیین شده اند و جلوه های غرایزی می باشند. هم غرایز و هم کهن الگوها به صورت زیستی تعیین شده اند و هردو بر رفتار تاثیر می گذارند و در شکل گیری شخصیت تاثیر می گذارند.
رابطه غرایز و کهن الگوها:
ایگو گاهی به وسیله غرایز و گاهی به وسیله قالب ها و صورت های ذهنی برانگیخته میشود. دستگاه روانی انسان از این توانایی برخوردار است که مواد را از قطب های تنی و ذهنی واقعیت روانی بگیرد و آن را روانی سازی کند. اگرکسی زندگی روانی را به شکل عینی و از دیدگاه بالینی بنگرد خواهد فهمید که اطلاعات و میل ها که بر پایه ی غرایزند هرگز به کلی آزاد نبوده و بدون قالب ها و صورت های ذهنی نیستند و میشه گفت انسان همواره با مخلوطی از این دو سروکاردارد.
این امر باعث شده است غریزه که دارای شکل و الگویی از وضعیت خودش است، همواره به یک صورت ذهنی که ویژگی های ثابت و تغییر ناپذیر دارد تحقق می بخشد. غرایز بسیار با دقت عمل می کنند زیرا با صورت های ذهنی همراه اند و به و سیله الگوهایی شکل میگیرند که هم زمان بیانگرِ معنای غریزه نیز هستند.
درست دراین نقطه است که به گفته ی یونگ کهن الگوها به غرایز ربط مرتبط میشوند. تصاویرذهنی کهن الگویی، غرایز را راهنمایی می کنند و به آن سمت و سو می دهند و کهن الگوها نیز میتوانند رفتاری مثل غرایز داشته باشند.
قالب های کهن الگویی و سائق های غریزی چنان تنگاتنگ در پیوند باهم هستند و فروید میکوشید جایگاه یکی را پایینتر از دیگری دانسته و یکی را برتر از دیگری بداند ولی یونگ آن را به عنوان تحویل گرایی بیولوژیکی مردود می دانست. در حقیقت تصاویر ذهنی کهن الگویی و اندیشه های برآمده از آن، نیرویی شگرف بر ضمیرآگاه وارد می کنند و این نیرو همان اندازه نیرومند است که غرایز قابل تشخیص. این موضوع یونگ را به این باور رساند که همانطور که روح را نمی توان به جسم محدود کرد کهن الگوها را نیز نمی توان به غرایز محدود کرد.
انواع کهن الگوها:
یونگ به شکلی منسجم پنج کهن الگو را معرفی می کند که عبارتند از پرسونا، سایه، آنیما/آنیموس و سلف. نکته ای که باید توجه داشته باشیم این است که در تعداد کهن الگوها هیچ محدودیتی وجود ندارد که اما سعی داریم یک تقسیم بندی کلی درباره کهن الگوها داشته باشیم:
- شخصیت های کهن الگویی:
الف :کهن الگوی مادر که در رب النوع های دینی، نمادهای تکراری باروری و ناباروری مثل ظروف پرازنعمت و زمین کشاورزی و باغ دیده میشود.
ب: کهن الگوی کودک که در داستان های تولد معجزه آسای عیسی مسیح و موسی، اشعار ویلیام بلیک و در داستان های جن و پریِ پسر پادشاه یا کودک جادوگربودند دیده میشود.
ج: کهن الگوی قهرمان درچرخه های قهرمانی مختلف و شایع در اکثر فرهنگ ها تجسم پیدا می کند به این صورت که قهرمان توسط هیولا بلعیده نمی شود،بلکه آن را به اطاعت وا میدارد و به افتخار می رسد مثل داوود و جالوت، هرکول و شیر درنده دیده میشود.
- رخدادهای کهن الگویی: که در اتفاقات تولد، ازدواج، خیانت و مرگ دیده می شود
- حیوانات افسانه ای کهن الگویی: که در حیوانات تخیلی مثل اژدها، ابوالهول و سیمرغ دیده میشود.
فعال شدن کهن الگوها:
گفتیم کهن الگوها مبنای زیستی دارند، اما از طریق تجربیات مکرر نیاکان پیشین انسان ها به وجود می آیند. در هر کسی پتانسیل تعداد بی شماری کهن الگو وجود دارد و زمانی که تجربه شخصی با تصور ابتدایی نهفته مطابقت داشته باشد، کهن الگو فعال می شود و بر زندگی شخصی فرد تاثیر می گذارد. کهن الگوها به خودی خود نمی توانند به طور مستقیم نمایان شوند، بلکه وقتی فعال شده باشد، خود را به صورت های مختلف، عمدتا از طریق رویاها، خیال پردازی ها، و هذیان ها نمایان می کنند.
تسخیر کهن الگویی:
وقتی یک کهن الگو در برابر ایگو قرارگیرد، ممکن است بر ایگو چیره شود و ایگو رو تسخیر کند و ایگو نیز ممکن است دست از پایداری بردارد و به آن تن دهد زیرا تسخیرشدگی کهن الگویی تجربه ای است بسیار غنی و آبستن معنا و همانند سازی با صورت های ذهنی کهن الگویی طبق تعریف یونگ ممکن است به خودشیفتگی یا روان پریشی بینجامد درست شبیه اتفاقی که برای نیچه افتاد.
مثلا وقتی رهبر کاریزماتیک یک کشور با سخنانی پرشور و هیجان انگیز خود مردم را قانع کند و اندیشه های ویژه ای را برای کاری مشخص در سرشان می کارد؛ ناگهان این اندیشه ها مهمترین چیز در زندگی افراد تحت نظر او میشود به طوری که ممکن است افراد بپذیرند برای صورت های ذهنی مثل پرچم، صلیب، میهن پرستی و وفاداری به کشور، جان خود را فدا کنند.
یونگ معتقد بود جنگ های صلیبی و بی شمار ماجراجویی های نابخردانه و به کلی بیخود به این دلیل انجام گرفت که افراد احساس میکردند این مهمترین کاری است که تاکنون کرده ام و این رفتار به زندگی من معنا می دهد. روایت است که بعد از سخنرانی هیتلر در جمع زنان، همه زنان گیسوهای خود را قیچی کردند برای تامین نیاز ارتش هیتلر! درحقیقت کهن الگوها، بسیار پر قدرت ایگو را بر می انگیزانند و معنا و ارزش می آفرینند و حتی ممکن است بر غرایز چیره و بر آنها فرمانروا شوند.
تاثیر کهن الگوها بر روان:
برخلاف تاثیر غرایز بر روان، یعنی وقتی که فرد احساس می کند به وسیله نیازها یا ضرورت های جسمانی به حرکت در می آید، تاثیر کهن الگو ها طوری است که فرد به شدت تحت تاثیر تصورات و اندیشه های بزرگ قرار می گیرد. هم غرایز و هم کهن الگوها به شیوه ای یکسان بر ایگو تاثیر می گذارند به این معنی که بر ایگو چیره شده و آن را تسخیر می کنند و به حرکتش وا می دارند و درست به خاطر همین قرابت، کهن الگو نشانگر عنصر اصلی روح یعنی راهبری روح است.
راهبر روح، ایگو وکارکرد های محتلف آن را رهبری می کند مثلا اگر کسی تسخیر کهن الگو باشد، ممکن است این امر باعث شود کارکرد تفکری او دست به عقلانی کردن اندیشه های کهن الگویی بزند و آن را تحقق بخشد و بدین ترتیب شاید او دانشمند الهیات شود.
آن دانشمندان الهیاتی که به شدت تسخیر کهن الگو شده اند، ساختارهای سنجیده و منظمی را میسازند تا با کمک آن بتوانند تصورات و اندیشه های خود را، که منشایی کهن الگویی دارند در یک بافت فرهنگی جای دهند. اما باید دقت کنیم آنچه انگیزه بخش تلاش هایشان است کارکرد تفکر نیست بلکه عنصر تصور است که به شکل کهن الگویی، کارکرد تفکر را هدایت می کند. یونگ بسیار جراتمندانه و بی پروا می گوید: محتوای اساسی همه ی اسطوره شناسی ها و همه ی ادیان و همه ایدئولوژی ها و ایسم ها، سرشتی کهن الگویی دارد.
رابطه کهن الگو و غرایز:
یونگ باور نداشت که غرایز را به کهن الگو و کهن الگو را به غرایز محدود کرد بلکه باور داشت که کهن الگو ها و غرایز تاحدودی مطابقت و همخوانی دارند و گفتیم کهن الگو و غرایز در پیوند تنگاتنگ باهم هستند و این درکنار هم بودن، باعث می شوند ما از آن تضادی که اساس و شالوده ی انرژی روانی است، درک داشته باشیم.
به صورت کلی روان جایی بین بدن و ذهن متعالی، بین ماده و روح جای دارد و فرآیندهای روانی، متعادل کننده ی جریان انرژی میان ذهن و غرایز را بر قرار می کنند. در حقیقت روان پدیده ای بینابینی است و فرآیندهای آن مانند صفحه ی مدرجی است که ضمیرآگاه در راستای آن سُر میخورد و در یک لحظه به غرایز نزدیک میشود و از آن تاثیر می پذیرد و لحظه ای دیگر به کهن الگوها نزدیک مشود و تحت تاثیر قرار میگیرد.
شیوه بسته بندی اطلاعات در روان:
درعمل و در تجربه ی واقعی، غرایز و کهن الگو ها همواره به شکل مخلوط و آمیخته به هم وجود دارند و هرگز به صورت خالص نیستند. محدوده های کهن الگوها و غرایز طیف روانی، درضمیر ناخودآگاه با یکدیگر برخورد می کنند، به کشمکش باهم می پردازند، در هم می آمیزند و یکی می شوند و واحدهای انرژی و انگیزشی را به وجود می آورند که به شکل سائق هایی مانند امیال، تلاش ها، اندیشه ها، و صورت های ذهنی، در ضمیرآگاه پدیدار می شوند.
آنچه ما در روان تجربه می کنیم ابتدا در ضمیر ناخودآگاه روانی سازی سپس بسته بندی میشود. برای درک بهتر خطی را فرض کنید که از درون روان میگذرد و غریزه و ذهن را به هم پیوند می دهد. یک سرِ این خط به کهن الگو و سر دیگر آن به غرایز بسته شده است.
این خط، اطلاعات و داده ها را از قلمرو شبه روانی به ناخودآگاه جمعی و سپس به ناخودآگاه شخصی می برد. این محتویات از آنجا به ضمیر آگاه راه می یابند. آنچه در تجربه ی واقعی روانی دیده می شود، نه خود غرایز و کهن الگوها بلکه ادراکات غریزی و بازنمایی های کهن الگویی است. هیچ کدام از دو سر طیف به شکل بی واسطه تجربه شدنی نیست، زیرا هیچکدام روانی نیستند.
سرچشمه تمام کهن الگوها؛ سلف:
تمام الگوهای اطلاعاتی کهن الگویی، ریشه در یک سرچشمه ی واحد دارند، در جوهری فراسوی توان درک بشر که یونگ اصطلاح سلف را برای آن برگزید. این شالوده از راه برخی عناصر صوری و پاره ای معانی بنیادی خود را متمایز میسازد و تنها کما بیش میتوان آن را درک کرد.
راه نجات؛ تعادل
بنابراین فهمیدیم یک آمد و شد و نوسانی همیشگی بین کهن الگو و غرایز برقرار است یعنی ضمیرآگاه از طرفی تلاش می کند تا تحت تسخیر ناهشیاری حوزه سائق ها در نیاید و از طرفی دیگر در برابر تسخیرشدن توسط نیروهای کهن الگویی یعنی روان پریشی ایستادگی میکند.
اگربین کهن الگو و غریزه هماهنگی هماهنگی ایجاد شود، آنگاه کهن الگو به غریزه شکل و معنا می بخشد، و غریزه نیز به نوبه ی خود، صورتهای ذهنی کهن الگویی را با انرژی خام جسمانی شارژ می کند و به آن یاری می دهد تا آن هدف معنوی و رو حانی را که سرشت انسان می کوشد به آن دست یابد، محقق گرداند و آن دریایی است که همه ی رودها می پیچند و می پیچند تا به آن راه یابند؛ پاداشی است که قهرمان از نبرد با اژدها به دست می آورد یونگ در این باره می گوید آنجا که خرد حکم فرماست تضادی بین عقل و احساس وجود ندارد.
نتیجه گیری:
بنابر نقشه ی یونگ از روان، روان ناحیه ای درفضای میان ماده ی محض و روح یا میان غریزه و کهن الگو کشیده شده است و روی هر پایانه روزنه هایی است که اجازه میدهد اطلاعات به درون روان راه یابند. نواحی بیرونی روان به وسیله مناطق شبه روانی مانند نشانه های روان تنی و پدیده ها و رویدادهای فرا روانشناختی است.
درعمل و در تجربه ی واقعی، غرایز و کهن الگو ها همواره به شکل مخلوط و آمیخته به هم وجود دارند و هرگز به صورت خالص نیستند. در جریان گذر اطلاعات از مناطق شبه روانی، این اطلاعات روانی سازی شده و تغییرشکل می یابند و به روان تبدیل میشوند. در روان غرایز و کهن الکوها با هم روبرو میشوند.
این بسته های اطلاعاتی ابتدا به ناخودآگاه جمعی میروند و در آنجا تا اندازه ای با محتویاتی که از پیش در ناخودآگاه بودند، تماس می یابند و سرانجام درقالب شهود، تصورات، رویاها، ادراک و سائق های غریزی، تصاویرذهنی، هیجانات عاطفی و افکار به ضمیر آگاه رخنه میکنند در این میان ایگو ناچار است انبوه فزاینده ای از محتویات ناخودآگاه را سبک سنگین کند، ارزش آنها را بسنجد و تصمیم بگیرد که در مورد آنها عملی انجام دهد یا ندهد. در نهایت مسئول تصمیم گیری با ضمیرآگاه ست چون ناچار است با این تهاجم از سوی فضای درونی، به صورتی اخلاقی برخورد کند.
نویسنده: حسن حبیبی، دانش آموختهی یونگ نگار |
کمترین -----> بیشترین
میانگین امتیاز: 3.7 / 5. تعداد نظرات: 9
اولین نفری باشید که امتیاز میدهید 🙂